8

304 64 59
                                    


مینهو همیشه به این اعتقاد داشت که در یک لحظه، همه چیز در زندگی می‌تونه تغییر کنه. یک انسان، تفکرات و اعتقاداتش، تمایلاتش و همه چیز و همه چیز.

مثلا، در یک لحظه داشت به این فکر می‌کرد که برگرده سر کارش و لحظه‌ی بعد، چهار مرد تجمع کرده روبه‌روی سلف شرکت رو دید‌. و افکارش به این سمت کشیده شد که چطور هوانگ هیونجین رو توی فر سرخ کنه طوری که جیغ بزنه "گوه خوردم هیونگ"؟

اما هنوز بازی زندگی باهاش تموم نشده بود؛ چون فقط چند ثانیه طول کشید تا رئیسش دوان دوان به سمتش دویده بود و حالا، این خود مینهو بود که دوست داشت جیغ بزنه "گوه خوردم." 

و البته، این کاری بود که هر شش مرد می‌خواستن انجام بدن وقتی خانم مدیرعامل با ابروی بالا رفته و نگاهی که ازش آتش می‌بارید روبه‌روشون ایستاد. حتی بنگ چان. چان بیچاره، با اینکه تنها کاری که قصد داشت انجام بده سلام کردن به کراشش بود، اما حالا وسط یک موقعیت بغرنج ایستاده بود. فضا طوری سنگین بود که به دلایلی که نمی‌دونست، حتی جرئت نداشت سوال "رو من کراش داری؟" رو دوباره از جیسونگ بپرسه.

"شما... از چی دارین حرف می‌زنین آقایون؟" 

خانم پاک با لحن آروم اما ترسناکی پرسید و افراد روبه‌روش رو از نظر گذروند.

هوانگ هیونجین، کسی که مردمک چشماش گشاد شده بود و از وحشت به بازوی مرد مو فرفری کنارش چنگ زده بود.

مرد مو فرفری، که اون هم عصبی و پشیمون بود اما به خاطر دست هوانگ هیونجین روی بازوش، نمی‌تونست جلوی لبخند ذوق‌زده‌ش رو بگیره‌. مدام سعی می‌کرد لبخند ریزش رو از بین ببره اما همزمان دوست داشت داد بزنه و از بقیه بپرسه: "خیلی شیرین نیست که وقتی ترسیده اینجوری پشتم قایم شده؟!"

در کنار هوانگ هیونجین و سئو چانگبین، هان جیسونگ ایستاده بود. البته اونجا بودنش چیز عجیبی نبود. خانم پارک گرچه چندان از اتاقش توی طبقه‌ی هجدهم بیرون نمیومد، اما باز هم می‌دونست که هرجا هوانگ هیونجین باشه، پس هان جیسونگ هم اونجاست. به دیدن اون‌دو کنار هم  همه عادت کرده بودن. در واقع چیزی که خانم رئیس رو متعجب کرد، بودن بنگ چان کنار همه‌ی اون‌ها بود. هرطور فکر می‌کرد مدیر بخش بین‌الملل شرکتش، به افرادی که اونجا ایستاده بودن، هیچ ارتباطی نداشت‌. اما بالاخره بود؛ درست کنار هان جیسونگ ایستاده بود و هرچقدر تلاش می‌کرد نگاهش رو روی رئیس عصبانیش نگه داره، باز هم شکست می‌خورد و رد نگاهش تا روی صورت سنجابی پسر سر می‌خورد.

پشت سر هان جیسونگ و هوانگ هیونجین، زوج افسانه‌ای شرکتش ایستاده بودن... که گرچه حالا خانم پارک شک داشت که واقعا زوج باشن.

زوجی که حالا زوج بودنشون در هاله‌ی ابهام قرار داشت، بعد از دیدن خانم مدیرعامل به عنوان اولین اقدام، دست‌‌هاشون که برای خفه کردن دو نفر روی گردن‌هاشون نشسته بود رو توی جیب‌هاشون فرو بردن. و بعد درست مثل چهار نفر دیگه و حتی بیشتر از اون‌ها با وحشت به رئیسشون خیره شدن.

Wedding card Where stories live. Discover now