بعد از چند دقیقه، شش مرد با سرهایی پایین افتاده توی اتاق رئیس شرکت نشسته بودن. البته، حتی خود رئیس هم سرش رو پایین انداخته بود چون به هرحال، خجالت کشیدن توی چنین موقعیتی کاملا طبیعیه.
"آقایون.."
خانم پارک بعد از مدتی گلوش رو صاف کرد و به حرف اومد: "آقایون... میدونم که من بهتون گفتم جامعه باید شرایط مناسبی برای زوجهای همجنسگرا مهیا کنه. ولی دلیل نمیشه که وسط سالن جفت جفت بشید و از هم لب بگیرید!"
مینهو اولین کسی بود که بین اون جمعیت نادم شروع به حرف زدن کرد: "خیلی متاسفم خانم پارک. سونگمینی ناراحت بود و وقتایی که اون ناراحته من عقلمو از دست میدم و حتی نمیفهمم که چیکار دارم میکنم."
مینهو گفت و از اونجا که همچنان به کفپوش اتاق مدیر عامل زل زده بود، نتونست نگاه شیفتهی همکارش رو که هیچ شباهتی به همیشه نداشت ببینه. وقتی اون داشت میگفت "برای آروم کردن سونگمین ممکنه کارهای دیوانهواری بکنم." سونگمین ناخودآگاه به این فکر کرد که شاید، لی مینهو فقط به عنوان یک همکار اونقدر نچسب و دوست نداشتنیه؛ و به عنوان پارتنر، شاید حتی بتونه از تمام کراشهای زندگی سونگمین سه هیچ ببره.
"منم... متاسفم خانم پارک."
چان دومین کسی بود که به حرف اومد: "من مدتها بود که به آقای هان علاقه داشتم و سعی میکردم بهشون نزدیک بشم. متاسفانه امروز توی زمانبندی نه چندان خوبی متوجه شدم که این علاقه دو طرفهست و نتونستم خودم رو برای ابراز احساساتم کنترل کنم."
چان، با لحن و جملهبندی خاص خودش دلایلش رو توضیح داد و بعد به جای نگاه کردن به کفپوش یا مدیرعامل، مستقیما توی چشمهای سنجابی پسر مورد علاقهش خیره شد.
"هیونگ تو واقعا از من خوشت میومد؟"
جیسونگ با چشمهایی که توش اشک جمع شده بود با حالتی دراماتیک پرسید و جواب گرفت: "البته! میتونم ازت بخوام با من قرار بذاری؟"
واکنشها به این جمله، و جواب "بله!"ی پر شور جیسونگ متفاوت بود.
مینهو حس کرد میخواد تمام محتویات معدهش رو از این صحنهی چندش آور بالا بیاره. خانم مدیرعامل هم سعی میکرد جدی باشه و لبخند گشادی نزنه، اما خب چشمهایی که ازشون قلب و اکلیل میبارید، لوش میدادن. توی فکرش کارمند چان همیشه به سختی سنگ بود و ابدا فکر نمیکرد که بتونه روزی چنین بُعدی ازش رو ببینه. اما حالا بنگ چان هم دلش رو باخته بود و با لبخند بزرگی مثل احمقهای عاشق به هان جیسونگ نگاه میکرد. خانم پارک حتی اگه میخواست هم نمیتونست کارمندهای عاشقش رو نبخشه!
واکنش بعدی، متعلق به هوانگ هیونجین بود که وظیفهی خودش رو به عنوان یک دوست واقعی به جا آورد و بلافاصله گفت: "باید بهم شیرینی بدی هان جیسونگ. حتی شیرینی هم کافی نیست. واسم گوشت بخر."
اما چانگبین که درست کنار هیونجین نشسته بود و حتی نمیدونست چرا دست در دستش تا اتاق رئیسش اومده، حتی با شنیدن اسم گوشت هم افکارش پراکنده نشد. تنها چیزی که میتونست بهش فکر کنه این بود که دوست داره اون هم همینقدر دراماتیک از هیونجین بخواد که باهاش قرار بذاره. ریسکش بالا بود، ولی کی میدونست؟ اصلا شاید این بهترین فرصتش بود؟ طبق تحقیقات چانگبین، آدمها وقتی خوشحال یا هیجانزدهان و یا شاهد صحنههای رمانتیک بقیهی مردمن، به احتمال بیشتری خواستار یک رابطهی عاشقانهن. و چانگبین میدونست! میدونست که این تحقیقاتش راجع به اعتراف عاشقانه و جذب کراش، بالاخره قراره یک روز به دردش بخوره.
پس انگشتهای هیونجین رو توی دستش فشرد و بعد از شکار نگاه پسر کوچیکتر گفت: "به نظرت... وقتش نیست ما هم وارد رابطه بشیم هیونجینا؟"
هیونجین که درست طبق انتظار چانگبین در هالهای از احساسات خوشایند و اکلیل پشمکی فرو رفته بود، با حالت دراماتیکی جواب داد: "به نظرم حتی دیر هم شده!"
اما قبل از اینکه بتونه با حفظ همون حالت دراماتیک چانگبین رو در آغوش بکشه، خانم مدیرعامل پرسید: "ببخشید ولی شما اصلا کی هستین؟"
این اولین بار بود که چانگبین از شنیدن این سوال اینقدر خوشحال میشد. نه به خاطر اینکه تا اون لحظه حضورش توسط اون زن کاملا نادیده گرفته شده بود، بلکه به این خاطر که حالا، از ته دل دوست داشت خودش رو با هویت جدیدش معرفی کنه. بادی به غبغب انداخت و جواب داد: "من؟ دوست پسر هیونجین هستم."
برای بار دوم، مینهو و دوست پسر قلابیش تمام تلاششون رو کردن که از دیدن این منظره بالا نیارن.
"صحیح، اما دیدنتون توی شرکتم یک مقدار شوکه کنندست. میتونید یک معرفی کاملتر از خودتون داشته باشید؟"
جیسونگ با دیدن اینکه چانگبین چندان از این سوال راضی نیست و همون "دوست پسر هیونجین" رو ترجیح میده، جواب داد: "ایشون سئو چانگبین هستن خانم پارک. دوست قدیمی من و هیونجین که از دوران دبیرستان روی هیونجین کراش داشت.. البته از من میشنوین خیلی بیشتر از کراش بود. خوشحالم که دوست احمقم تصمیم گرفت بالاخره مقاومت رو کنار بذاره."
جیسونگ که بیش از حد ذوق و هیجان داشت، بدون اینکه توجه کنه حرفهاش ممکنه کمی جلوی مدیرعامل زیادهروی باشه، با لبخند توضیح داد.
YOU ARE READING
Wedding card
Fanfictionلی مینهو و کیم سونگمین از همدیگه متنفرن. هیچکس توی کل شرکت نیست که این رو ندونه. اما بالاخره یک روز، کل کارمندها با پخش شدن کارت ازدواج این دونفر باهم توی شوک فرو میرن. مثل اینکه یک اشتباهی شده... چون هیچکدوم از اون دو، روحشون هم از چنین ازدواجی خب...