•Part 6•

65 11 0
                                    

_این‌قدر وول نخور وگرنه مثل دفعه‌ی قبل می‌بندمت به خودم.

_جرئت نکن عوضی مارمولک.

_اگه بکنم؟

_می‌کشمت!

سرش رو جلو برد و خیلی نامحسوس نفس سردش رو روی گردن مأمور جئون خالی کرد درحالی که مطمئن شد عددهای عمرش روی گردنش قرار ندارن، آروم دستش رو سمت کمرش برد جایی که حس می‌کرد دستبند و اسلحه‌ش باید اونجا نگهداری بشه و زمزمه‌وار کنار گوشش لب زد:

_باور کن برام مهم نیست حتی اگه همین الان تایمم صفر بشه... اما نمی‌خوام برای تو و کنار تو این اتفاق بیوفته جئون جونگ‌کوک.

دندون‌هاش رو با خشم روی هم سابید و با کوبیدن کف هردو دستش روی قفسه‌ی سینهی پسر بزرگ‌تر، جسمش رو از خودش فاصله داد.
نمی‌دونست دلیلش چیه؛ اما هربار بهش نزدیک می‌شد موج عظیمی از عصبانیت به رگ‌های مغزش حمله می‌کرد.

_و چرا فکر کردی برام مهمه چی می‌خوای و چی نه؟ درضمن من مثل تو دزد زمان این‌واون نیستم، هر چی داری ارزونی خودت.

این پسر کاری می‌کرد گذر زمان براش خسته‌کننده نباشه و همین باعث شد نیشخند شلی بزنه و کمی سرش رو به عقب ببره درحالی که با لحن فانی به همراه تک خنده‌ای به حرف اومد:

_جئون... جئون... جئون... تو خیلی من رو دست‌کم گرفتی.

بدون اینکه قصدی برای جواب‌دادن به اون انسان روی اعصاب و حرف‌نفهم رو داشته باشه، با صدای جیسان به‌سمتش برگشت.

_قربان... یکیشون فرار کرد؛ اما دو نفر دیگه رو دستگیر کردیم.

این‌قدر روی خشم و اون دزد عوضی تمرکز کرده بود که حتی متوجه‌ی درگیری‌های اطرافش نشه؟ عجب حماقتی!
نگاهی به دو نفری که بیهوش شده و روی زمین به پایه‌ی میز بسته شده بودن، انداخت. حدس اینکه دلیل بیهوش‌ شدنشون شوک الکتریکیه برای اون مأمور سخت نبود.

_خیله‌خب... ببریدشون توی ماشین.

_قربان شما چی؟

_خودم می‌تونم حلش کنم. منتظر بمونید.

صدای پوزخند تهیونگ رو شنید؛ اما نمی‌خواست بهش اهمیتی بده. به‌هرحال اون پسر توجه جئون رو می‌خواست، چیزی که قطعاً قرار نبود بهش برسه.
بی‌توجه به مأمورهاش که درحال خارج‌کردن دو مرد بیهوش‌شده‌ای که دو تن از دزدها بودن، سمت دزد عوضی که روبه‌روش بود، چرخید.

_خب جئون، قراره باز خاله‌بازی کنیم؟

_خاله‌بازی؟ آره بعدش هم دکتربازی کنیم، نظرت چیه؟

بشکنی روی هوا زد و با ظاهری جدی سرش تکون داد. قطعاً از اذیت‌کردن این پسر لذت می‌برد. صورتش موقع عصبانیت به درجه‌ی بالایی از بامزگی... چی؟ نه. قیافش خنده‌دار می‌شد، فقط همین!

𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐑𝐮𝐧𝐧𝐞𝐫𝐬Where stories live. Discover now