_تهیونگ، دیگه نخور.
بیخیال نسبت به لحن عصبی یونگی، سری چرخوند و شات ویسکیش رو یکنفس به گلوش فرستاد.
_آه باز شروع کردی؟ کی میخوای از شغل پدربودن من استعفا بدی؟
صدای معترض جیمینی که روی صندلی کنار مرد نشسته و سرش رو کج کرده بود تا بتونه تهیونگ رو از پشت بازوهای یونگی ببینه، بلند شد:
_هی یکم دیگه زندگی کنی تبدیل میشی به یک خر پیر، بعد خودت رو جای بچهی ما میذاری؟
سرش رو سمت یونگی که شاتش رو آروم به لبهاش نزدیک میکرد چرخوند و براش ابرویی بالا انداخت:
_بعدش هم، من و مینمین فعلآ قصد بچهداری نداریم. مگه نه؟
_احمق دوتا مرد نمیتونن بچهدار شن.
موطلایی بدون اینکه تغییری توی موقعیت سرش بده، نگاه اخموش رو به تهیونگی داد که شات بعدیش رو سر میکشید:
_هیچکاری نشد نداره... احمق هم خودتی.
_چرا باید با یه گی، که میخواد بچدار بشه راجب احمقبودن بحث کنم؟
_امیدوارم کیم تهیونگ قهرمان بچهها، عاشق یه مرد بشه.
_توی خوابت ببینی کلهزرد.
از بین صدای نسبتاً بلند موسیقی و همهمهی افراد کمی که اونجا حضور داشتن، درحالی که یونگی با چهرهای پوکر بینشون نشسته بود، باهم بحث میکردن.
مرد کلافه از بحثهای بچگانه و همیشگی اون دو پسر، لیوان شاتش رو روی میز پایهبلند و طویل روبهروش کوبید و هر دو رو ساکت کرد._یونگ، ببین بهم میگه کلهزرد.
نگاه بیحسش رو سمت تهیونگ چرخوند و لیوانی که به لبهاش نزدیک میکرد رو از بین انگشتهاش بیرون کشید:
_تهیونگ گفتم دیگه نخور.
سمت جیمین چرخید و لیوان شیشهای مشکی که میرفت سر بکشه رو از دستش گرفت:
_با هردوتون بودم!
با اشارهی دست به باریستا فهموند شاتهای ویسکی رو از جلوشون برداره و خودش از روی صندلی پایهبلند بار، پایین اومد:
_بسه دیگه برمیگردیم خونه.
جیمین که بهخاطر الکل کمی سرش داغ شده بود، با نیشخندی پر از شیطنت از روی صندلی پایین پرید و دستش رو اغواگرانه روی قفسهی سینهی مرد بهحرکت درآورد:
_میخوای ددیبازی در بیاری؟
_آره... دوستش نداری؟
تمام نگاه مرد برای موطلایی بود و باعث خرسندی و جوشش خون توی رگهاش میشد.
مین یونگی مال پارک جیمین بود. مال خوده خودش!
لبخند دلبرانهای زد و قبل از اینکه با بوسهای روی لبهاش، جواب مثبت به سوال مرد بده، یقهی کت کوتاه و چرمش توسط انگشتهای تهیونگ گرفته شد و جسم موطلایی رو عقب کشید.

VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐑𝐮𝐧𝐧𝐞𝐫𝐬
Romanceخلاصه: توی دنیایی که به جای پول، زمان رو ردوبدل میکردن و عددهای حکشده روی بدنشون عمر باقیموندهشون رو به تصویر میکشید کیم تهیونگ دزد، یک قهرمان و جئون جونگکوک، مأمور زمانی که از دزدها متنفر بود. بند زمان جدال نفرت رو به عشق تبدیل میکرد؟ ...