_یادت رفته مأمور جئون؟ من یه دزدم... حالا چه چیزی که میدزدم زمان باشه، چه کلید! من توی اینکار ماهرم.
دست راستش رو جلو کشید تا کلید رو از بین انگشتهای پسر بیرون بکشه؛ اما تهیونگ با نیشخند جذابی کلید رو از فاصلهی کم روی زبون بیرون اومده از دهنش رها کرد و بعد از بستن لبهاش، بالا و پایین شدن سیبک گلوش به جونگکوک فهموند که اون دزد عوضی کلید دستبند رو قورت داده.
_من. تو رو. میکشم. عوضی.
_بیخیال جئون، تو نباید انقدر خشن...
با حملهور شدن جونگکوک بهسمتش، جملهش رو نصفه رها کرد و ترجیح داد جونش رو اول از دست اون اژدهای خرگوشنما نجات بده.
قبل از اینکه دست آقای مأمور عصبانی روی یقهی لباسش بنشینه، جسمش رو عقب کشید و ثانیهای بعد برای پرتنشدنش روی زمین، غیر ارادی دستش کت مشکی جئون رو چنگ زد و هر دو همراه صندلی، سقوط کردن._آخ...
صدای برخورد پایههای صندلی به کف سرامیکی اتاق نیمهتاریک، بلند شد و حالا دست جونگکوک حائل سر دزد زمان شده بود تا از برخورد سرش به زمین جلوگیری کنه؛ درحالی که روی پایینتنهی پسر بزرگتر نشسته بود، و تهیونگی که همچنان پاهاش روی صندلی برعکس شده، قرار داشت؛ به هم زل زدهبودن و توی شوک بعد از حادثه به سر میبردن.
شاید هم توی شوک نزدیکی جسمهاشون؟
چون محض رضای خدا! جونگکوک میتونست قسم بخوره برای یکصدم ثانیه، برخورد پوست لبهاشون رو به هم حس کرد.
انگار زمان متوقف شده بود! انگار اعداد تعیینکنندهی مرگشون تصمیم به قفلشدن گرفته بودن.
برای تهیونگی که سرعت توی خونش جریان داشت، زمان به کندترین حالت ممکن میگذشت.
دروغ نبود اگه میگفت انگار زمان توی دوچشم گرد و سیاهی که به نگاهش گره خورده، گیر کرده بود.
درست مثل یک سیاهچاله...
هم زمان و هم نگاه کیم رو درون خودش کشیده بود!
هنوز قصدی برای پارهکردن نخ اتصال نگاهشون رو نداشتن؛ اما ورود ناگهانی شخصی به اتاق و صدای بلندش، تلنگری شد برای بهسرعت حرکتدادن جسمشون._قربان... حالتون خوبه؟
خواست بهسمت مأموری که مخاطب قرارش داده بود، برگرده؛ اما با اسیربودن دستش، لعنتی به پسر مقابلش فرستاد و بلاخره روی پاهاش و شونهبهشونهی تهیونگ، درحالی که دستهاشون به هم قفل بود، ایستاد.
عصبی از نگاه شوکهی سربازی که وارد اتاق بازپرسی شده بود، از بین دندونهای چفتشدهش غرید:_به چی زل زدی؟ برو کلید یدکی رو بیار سونتاک.
پسر که سونتاک خطاب شده بود و گیج به دستهای اسیرشدهی هر دو نگاه میکرد، اول متوجه منظور مافوقش نشد؛ اما با نگاه دوبارهای به چشمهای عصبانی مأمور جئون و صورت نیشخند به لب دزد زمانی که کل ادارهی اون منطقه ازش صحبت میکردن، تازه آمپرش سبز شد و با دستپاچگی تعظیمی کرد و از اتاق بیرون رفت تا کلید یدکی دستبند رو بیاره.
میتونست نگاه بیخیال اون دزد عوضی رو روی نیمرخ عصبی خودش حس کنه، پس با چشمهایی آتشین بهسمتش چرخید:
![](https://img.wattpad.com/cover/355661907-288-k240623.jpg)
STAI LEGGENDO
𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐑𝐮𝐧𝐧𝐞𝐫𝐬
Storie d'amoreخلاصه: توی دنیایی که به جای پول، زمان رو ردوبدل میکردن و عددهای حکشده روی بدنشون عمر باقیموندهشون رو به تصویر میکشید کیم تهیونگ دزد، یک قهرمان و جئون جونگکوک، مأمور زمانی که از دزدها متنفر بود. بند زمان جدال نفرت رو به عشق تبدیل میکرد؟ ...