•part 8•

119 15 9
                                    

چیزی به روشن‌شدن هوا نمونده بود و اون سه پسر، هنوز هم قصد خوابیدن نداشتن؛ اما جونگ‌کوک دیگه نمی‌تونست پلک‌هاش رو از هم باز نگه داره.
ذهنش درگیر اتفاق چند ساعت قبل بود؛ اما سعی کرد بی‌تفاوت باشه.
از قصد دست چپش رو می‌کشید تا تمرکز اون دزد عوضی رو به‌هم بریزه و تهیونگ دیگه داشت کلافه می‌شد.

_خیلی وول می‌خوری.

_پس دستم رو باز کن.

_باشه فقط این‌قدر تکون نخور.

در خونه قفل بود، پس اشکالی نداشت اگه برای چند ساعت دستش رو باز می‌کرد؛ چون واقعاً نیاز داشت تمرکز کنه تا توی دزدی بعدیشون به هیچ مشکلی مثل این پسر کنارش برخورد نکنه، پس همون‌طور که روی کاناپه نشسته بود، پاش رو صاف کرد تا کلید دستبند رو از جیبش بیرون بکشه؛ اما اون فلز کوچک رو حس نکرد.
با اخم از روی کاناپه بلند شد و مأمور جئون رو هم همراه خودش به‌بالا کشید.

_شت... کجاست؟

دستی به شلوارش کشید و باز هم توی جیبش رو گشت؛ اما چیزی پیدا نکرد.

_فاک.

جونگ‌کوک با چشم‌های گرد به دست خالی پسر بزرگ‌تر نگاه کرد و انگار تازه متوجه‌ی ماجرا شد.

_دروغ می‌گی.

_دهنت رو ببند.

عصبی مأمور رو ساکت کرد و اطراف کاناپه رو نگاهی انداخت و پسر رو همراه خودش کشید تا توی آشپزخونه رو چک کنه و حواسش به لبخند شیطانی موطلایی نبود.
یونگی که می‌دونست این لبخند معنی خوبی نداره، با چشم‌های ریزشده به پسرش نگاه کرد:

_کلید رو تو برداشتی؟

_نه.

جیمین شونه‌ای بالا انداخت و بیخیال، مشغول زدن کدهای مدنظرش توی سیستم روبه‌روش شد.
باید دوربین‌های منطقه‌ی مدنظرش از بالاشهر رو هک می‌کرد و سخت خودش رو درگیر نشون می‌داد؛ اما مردش خوب می‌دونست چه شیطانی کنارش نشسته.

_جیمین؟

با لحن حق‌به‌جانبی صداش زد و باعث شد جیمین دوباره شونه‌ای بالا بندازه و سمتش بچرخه:

_چیه خب؟ بلاخره باید از یه جا شروع بشه و چی بهتر از اینکه نتونن از هم جدا شن؟

_تو واقعاً یه شیطانی.

_و توام عاشق این شیطانی!

چشمکی برای دهن بازمونده‌ی مرد زد و دوباره مشغول فشردن کیبوردی که روی میز قرار داشت، شد.
بی‌توجه به تهیونگ و مأمور جئونی که دوباره صدای بلند دعواشون از آشپزخونه شنیده می‌شد.

_یعنی چی‌ که گمش کردم احمق؟

_فکر کردی خیلی دلم می‌خواد وقتی چسبیدی بهم، زمانم رو بگذرونم؟ گمش کردم دیگه.

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Jan 31 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐑𝐮𝐧𝐧𝐞𝐫𝐬Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang