با نور تیزی که مستقیم از بین پردهی تیرهرنگ اتاق، به صورتش برخورد میکرد، اخم غلیظی بین ابروهاش نشست و ساعدش رو با بدخلقی روی چشمهاش گذاشت.
_این نور فاکی از کجاست...
خونهی خودش به هیچ اشعهای اجازهی ورود نمیداد و همیشه تاریک بود، پس نتیجه میگرفت که اونجا نیست.
کمی خودش رو بالا کشید و با گیجی درحالی که لبهاش رو بازوبسته میکرد، اطرافش رو از نظر گذروند.
هیچچیز آشنایی این اطراف نمیدید و همین باعث اخم محو بین ابروهاش شده بود._بلاخره بیدار شدی عروسک؟
شنیدن همون صدای بم و خشدار کافی بود، تا چشمهاش تغییر سایز بدن و گیج به پسری که دست به جیب به حالت شلی پایین کاناپه ایستاده بود، خیره بشه.
با اخم، کمی به مغزش فشار آورد و مثل اینکه ذرهذره داره خاطرات شب گذشته رو به یاد میره، چشمهاش درشتتر میشد.
تهیونگ که از وقتی به خونه برگشتن، مستی از سرش پرید، دیگه چشم روی هم نگذاشته بود؛ اما اثری هم از بیخوابی توی چشمهاش مشخص نبود._چرا من رو آوردی خونهت؟
مأمور جئون که حالا موقعیت رو درک کرده بود و انگار تازه متوجهی همهچیز شده باشه، با اخم گفت و کامل روی کاناپه نشست؛ اما اگه از دید کیم، خودش رو توی همین لحظه میدید، قطعاً با صدای بلند به خنده میافتاد؛ چون محض رضای زمان، اون پسر با موهای شلخته و چشمهای گیج از خواب واقعاً بامزه... نه، خندهدار شده بود. آره!
خندهای که میرفت روی لبهاش بنشینه رو خورد و گلوش رو صاف کرد:_تند نرو بذار باهم بریم... ببین آقای مأمور، اول اینکه اگه من هوشیار بودم میانداختمت یه گوشه تا از دستت خلاص شم، پس نتیجه میگیریم از من یه همچین فداکاریهایی بعیده.
ابرویی بالا انداخت و دست دومش رو هم توی جیبش فرستاد:
_باید از هیونگهام تشکر کنی وگرنه اگه اونجا ولت کرده بودن تا الان دزدهای زمان دخلت رو آورده بودن و زنده نبودی تا بخوای من رو بازخواست کنی.
کلافه نفسش رو بیرون داد و دستی به موهاش کشید.
واقعاً آدمهای غیرقابل پیشبینیای بودن و این برای جونگکوکی که عادت داشت اتفاقهای پیشرو، رو توی ذهنش تجسم کنه، خیلی روی اعصاب بود.
پتوی نازکی که روش بود رو کنار زد و خواست از روی کاناپه بلند شه؛ اما تهیونگ بازهم با یه حرکت پیشبینینشده و سریع، دستش رو به قفسهی سینهی پسر رسوند و همینطور که مجبورش میکرد کامل دراز بکشه، روی تنش خیمه زد.
جونگکوک شوکه پلکی زد و به بدنش تکونی داد تا خودش رو بیرون بکشه؛ اما کیم با قدرت نگهش داشت._داری چه غلطی میکنی؟
پسر بزرگتر ابرویی بالا انداخت و کامل بدن مأمور زیرش رو به کاناپه پین کرد.
YOU ARE READING
𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐑𝐮𝐧𝐧𝐞𝐫𝐬
Romanceخلاصه: توی دنیایی که به جای پول، زمان رو ردوبدل میکردن و عددهای حکشده روی بدنشون عمر باقیموندهشون رو به تصویر میکشید کیم تهیونگ دزد، یک قهرمان و جئون جونگکوک، مأمور زمانی که از دزدها متنفر بود. بند زمان جدال نفرت رو به عشق تبدیل میکرد؟ ...