¹⁷︎︎☁︎︎

264 51 3
                                    


"جونگکوک...یکی دم در منتظرته."

از آخرین باری که جونگکوک و جیمین صحبت کرده بودن یک هفته‌ای می‌گذشت و پسر جوون‌تر مطمئن بود که رابطه‌اشون تمام شده و خودش دلیل این سقوط بود.

با صدای بلند گفت:"کیه؟"

درحالی که روی تخت می‌نشست، چشم‌هاش رو می‌مالید. صداش گرفته بود. داشت گریه می‌کرد، پنهانش نمی‌کرد. اون دلیلی بود که اولین رابطه‌اش خرد و خاک شیر شده و حالا خیلی ناراحت بود.

یونگی داد زد:"فقط بیا اینجا."

جونگکوک اهی کشید و بلند شد، پیش از اینکه به سمتِ نشیمن بره یک بار دیگه چشم‌هاش رو پاک کرد.

"چیه هیونگ؟" همونطور که به سمت در می‌رفت، اه کشید. کسی که اونجا انتظار دیدنش رو نداشت، جیمین بود.

"شما دوتا باید باهم حرف بزنید، پس من می‌رم بیرون."
یونگی لبخند زد، سوییچ‌های ماشینش رو برداشت و پیش از اینکه از خونه بره ضربه‌ای به شونه‌ی جونگکوک زد. در رو پشت سرش بست و جونگکوک و جیمین رو تنها گذاشت.

"سلام." جییمن زمزمه کرد.

جونگکوک جواب داد:"سلام." قبل از اینکه به نشیمن اشاره کنه صداش می‌لرزید و آروم بود. "میای تو؟"

جیمین سر تکون داد، همونطور که جونگکوک به سمت نشیمن می‌رفت. پسر جوون‌تر رو دنبال می‌کرد. سکوت میونشون سنگین بود، وزن سنگینی رو روی شونه‌ی هردوشون گذاشته بود که باعث می‌شد احساس له شدن کنن.

تا زمانی که جونگکوک سکوت رو شکست.

"می‌خوام بغلت کنم، ولی نمی‌دونم تو بخوای یا نه." جونگکوک زمزمه کرد، زمین رو تماشا و از نگاه خیره‌ی جیمین اجتناب کرد. نمی‌تونست حالت چهره‌ی پسر بزرگتر رو بفهمه و همین اون رو می‌ترسوند. توی چنین موقعیت‌هایی معمولا کلماتش رو با دقت انتخاب می‌کرد تا به سادگی حالت چهره‌ی فرد دیگه رو بفمه و کمترین آسیب ممکن رو بزنه.

اما وقتی نمی‌تونست بفهمه فرد دیگه چه فکری توی سر داره، نمی‌دونست چیکار کنه. احساس می‌کرد گم شده. به خصوص الان که اون دلیل تمام این مشکلات بود. جونگکوک حس می‌کرد روی سطح یخی و نازکی ایستاده، هر قدمی که برمی‌داشت و هر حرفی که می‌زد باعث ترک‌های بیشتری در رابطه‌ی خودش و جیمین می‌شد. همونطور که جیمین رو به روش ایستاده بود، حس می‌کرد تنها یک قدم از این شرایط غیرقابل تعمیر به دوره و به شدت توی آب سرد سقوط م‌یکنه و فرو می‌ره.

همین الانش هم می‌تونست جمع شدن اشک رو توش چشم‌هاش از فکر به اینکه جیمین اینجاست تا بهش بگه رابطه‌اشون تمام شده، حس کنه. اما وقتی پیچیده شدن دست‌های جیمین رو دور بدنش حس کرد، اون موقع دیگه نتونست اشک‌هاش رو نگه داره.

Let's get things straight for once ~|| Kookmin/Sope Au Where stories live. Discover now