⁹☁︎

469 75 5
                                    



"این قراره به یه فاجعه تبدیل بشه." جمعه بود و در حال حاضر جونگکوک داشت آپارتمان مشترک خودش و یونگی رو با قدم‌هاش متر می‌کرد.

پسر بزرگتر با حالتی که می‌تونستی متوجه بشی سرگرم و راضی نیست، جونگکوک رو تماشا می‌کرد. "دیگه داری شلوغش می‌کنی." یونگی آهی کشید.

جونگکوک در جواب به شدت سرش رو تکون داد. "شلوغش نمی‌کنم." آهی کشید. "این یه اتفاق فاجعه باره. یه قرار ملاقات بین دوست دخترم و دقیقا چیِ من؟ دوست من؟ هیونگ من؟ جیمینِ...من؟"

"جیمینِ تو." یونگی ریز ریز خندید. "چقدر کیوت." گفت و چشم غره‌ی جونگکوک رو نادیده گرفت. "اما این بلاییه که خودت سر خودت آوردی. پس الان هم خودت باید با این مشکل سر و کله بزنی."

"می‌دونم." جونگکوک نق زد. صورتش رو مالید و اخم کرد.
"و جیمین هم گفت دیگه کاری باهام نداره مگر این که با مینا بهم بزنم... که به نظرم منصفانه میاد، اما این قضیه دهنمو سرویس کرده."

"و دقیقا چطوری؟"

"چون، به اندازه‌ای جیمین رو دوست دارم که با مینا به هم بزنم؟ واقعا از همون اول هم از مینا خوشم می‌اومد؟ حتی واقعا از جیمین خوشم میاد؟ اصلا چه غلطی دارم می‌کنم؟"

یونگی ابرویی بالا انداخت و به جونگکوکی که سوال‌هاش رو یکی پس از دیگری و پر از استرس به زبون می‌آورد، نگاه کرد.

"ببین، من نمی‌تونم به سوالات جواب بدم. تنها کسی که می‌تونه، خودتی." یونگی بهش جواب داد. "به هر حال، جیمین کار درستی انجام داده. می‌تونم بگم که ازت خوشش میاد. پس نمی‌تونی انتظار داشته باشی تا با شخص دیگه‌ای تقسیمت کنه. می‌فهمی؟"

جونگ‌کوک سری تکون داد. دستی درون موهاش کشید و اون‌ها رو زیر کلاه بیسبالیش هدایت کرد و به سمت در آپارتمانشون حرکت کرد. "آره، گرفتم چی می‌گی." آهی کشید. "فقط نمی‌دونم باید چیکار کنم."

"مثل همیشه." یونگی شروع به حرف زدن کرد و همزمان به پشت روی کاناپه دراز کشید و چشم‌هاش رو بست. "بهت می‌گم نیازی نیست عجله کنی. اما جیمین هم قرار نیست تا ابد منتظر بمونه."

**

"جونگکوک، نوشیدنی چی می‌خوری؟ دارم می‌رم بگیرم."

جونگکوک همونطور که جیمین با حالتی مهربون بهش نگاه می‌کرد، تلاش کرد تا اعصابش رو آروم کنه و مینا هم نزدیک و کنارش ایستاده بود. "فقط یه لاته کوچیک، مرسی هیونگ."
جواب داد و سر تکون دادن جیمین و به سمت کانتر رفتنش رو تماشا کرد.

به جیمین نگاه کرد.
به پیچ و تاب کوچیک رون‌هاش در حین راه رفتنش، به موهای بلوندش که حالا می‌تونستی ریشه‌های قهوه‌ای رنگِ رشد کرده‌ا‌ش رو ببینی، تیشرت سفید و نسبتا نازکش که اگر تو نور و زاویه درست می‌ایستاد، به جونگکوک اجازه‌ی دید زدن سایه‌ای از بالا تنه‌‌اش رو می‌داد.

Let's get things straight for once ~|| Kookmin/Sope Au Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang