¹¹☁︎︎

410 78 6
                                    


"نونا... باید باهات حرف بزنم."

جونگکوک لبش رو به دندون گرفت. همراه با مینا و توی یکی از کافی شاپ‌های موردعلاقه‌ا‌ش، نشسته بود. شکمش به طور متداول، ناراحتی خودش رو ابراز می‌کرد و جونگکوک کم کم داشت راجع‌به کاری که در شرف انجامش بود و همینطور توانایی خودش در رابطه با رو به رو شدن باهاش، دو به شک می‌شد.

از آخرین برخوردش با جیمین چند روزی می‌گذشت و جونگکوک تصمیمش رو گرفته بود. باهاش مواجه می‌شد، هر چند که خیلی سخت به نظر می‌رسید.

قضیه این نبود که دلش نمی‌خواست رابطه‌‌اش با مینا رو تموم کنه، فقط گفتن اون کلمات و بروزشون، قسمت سخت کار بود.

"چیشده جونگکوکا؟" مینا لبخندی زد. یه قلپ از نوشیدنی‌اش رو نوشید و با دقت پسر جوون‌تر رو تماشا کرد.

جونگکوک دهنش رو باز و تلاش کرد تا قبل از بسته شدنش حرفی بزنه و از اون جایی که نمی‌خواست گند بزنه، همزمان کلماتش رو هم با خودش مرور کرد.

"من فقط..." آه کشید. "من فقط واقعا فکر نمی‌کنم بتونیم باهم ادامه بدیم، متاسفم."

حالت مینا کاملا تغییر کرد. چشم‌هاش رو به میز دوخت و بعد از یک دقیقه، سرش رو بالا آورد و تکونش داد. "می‌دونستم."
آهی کشید. چشم‌هاش رو بست و دستش رو درون موهاش فرو برد. "من واقعا ازت خوشم میاد جونگکوک، اما یه جورایی انتظار این حرف رو ازت داشتم..."

جونگکوک ابرویی بالا انداخت و به مینایی که دستش رو ستون سرش می‌کرد، نگاه انداخت. "منظورت چیه؟" پرسید.

مینا شونه‌ای بالا انداخت و کلاه‌اش رو روی سرش فیکس کرد. "تو فقط... هیچوقت اونطوری که باید حواست پیش من نبود. می‌دونی؟" شروع به توضیح دادن کرد. "هیچ اهمیتی نداشت چقدر تلاش کنم تا توجه‌ا‌ت رو جلب کنم، همیشه طوری رفتار می‌کردی که انگار هوش و حواست پیش کس دیگه‌ایه. قرار نیست بهت دروغ بگم، این در واقع برام آزار دهنده‌ ا‌ست. اما سعی کردم تظاهر کنم که شاید من دارم زیادی همه چیز رو تحلیل می‌کنم. شاید تو فقط یه آدم بودی که فاصله‌ی خودتو رعایت می‌کردی. اما هیچکدوم از این‌ها درست نیستن، نه؟"

جونگکوک نگاه‌اش رو پایین انداخت و سرش رو به طرفین تکون داد.

"حالا که داریم راه‌مون رو جدا می‌کنیم، دلم می‌خواد با کمترین پنهون کاری ممکن، این کار رو انجام بدیم." مینا به زبون آورد. "تو این مدت، به جز من با کس دیگه‌ای هم در ارتباط بودی؟"

"نمی‌دونم می‌شه همچین چیزی بهش نسبت داد یا نه... ولی تو تنها کسی که باهاش بودم، نبودی." جونگکوک زمزمه کرد. هاله‌ی غمی که مینا رو در بر گرفت، قبل از اینکه توسط دختر به حالت طبیعی برگرده، رو دید.

"متوجه‌ا‌م." مینا سری تکون داد و دست‌هاش رو جلوش، به هم گره زد. "می‌تونم بپرسم چرا؟ یک نفر واست کافی نیست؟"

Let's get things straight for once ~|| Kookmin/Sope Au Où les histoires vivent. Découvrez maintenant