part2

171 36 19
                                    

بعد از وارد کردن رمز و تایید اثر انگشت روبه روی دوربین ایستاد تا تشخیص چهره هم انجام بشه.
فلیکس با کنجکاوی به مراحلی که پشت سر هم انجام شده بودن نگاه کرد، مگه اونجا کجا بود که انقدر امنیتش مهم بود؟
"تشخیص چهره با خطا مواجه شد، دوباره تلاش کنید"
هیونجین با شنیدن این حرف انگار از حرص ترکیده باشه لگدی به در فلزی کنارش زد و گوشیش رو از جیبش در اورد.
بعد از پیدا کردن شماره مورد نظرش، گوشی رو با کلافگی کنار گوشش گذاشت.
با اخمی که درست مثل همیشه روی پیشونیش جا خشک کرده بود دست به کمر منتظر جواب موند.
با قطع شدن صدای بوق و شنیدن صدای کسی که الان بیشتر از همه میخواست خفش کنه انگار که ناگهان ترکیده باشه شروع به حرف زدن کرد:
- هان جیسونگ؟ لعنت به خودت و این سیستمت که هیچوقت قیافه منو تشخیص نمیده!همین الان درستش میکنی.
به سرعت و با تندی حرف هاش رو زد و برای بار دوم مشغول زدن رمز در شد.
نفس عمیقی کشید و بار دیگه جلوی دوربین ایستاد و بعد از چند لحظه بالاخره چیزیو شنید که میخواست.
"هوانگ هیونجین، تشخیص چهره با موفقیت انجام شد"
با حرص در رو باز کرد و به فلیکس هم اشاره کرد که به دنبالش بیاد.
فلیکس بخاطر این بی اعصابی های هیونجین ریز ریز خندید و دنبالش راه افتاد.
با دیدن فضای پشت اون در چند لحظه متعجب شد.
تقریبا همه جا پر شده بود از درخت های متفاوت و باغچه هایی که داخلشون گل های رنگارنگ رشد کرده بودن.
و در عین حال جاده طولانیی که به ساختمون بزرگی میرسید به شدت توی ذوقش میزد.
- کی اینهمه راهو بره؟
نفهمید چیشد که افکارشو بلند بلند گفت و وقتی فهمید چه کاری ازش سر زده برگشت سمت هیونجین و منتظر ری اکشنش موند، اما پسر بزرگتر بدون اینکه هیچ حرفی بگه دست هاش رو توی جیبش فرو کرده بود و قدم های نسبتا بلندی برمیداشت.
حالا که از دور داشت اون ساختمون رو نگاه میکرد، میتونست هاله های بنفش رنگی دور اون ساختمون ببینه، انگار دود بنفش رنگ دور تا دورش رو پوشونده بود.
توی همون نگاه اول دربارشون کنجکاو شده بود اما بعید میدونست هیونجین به سوالش جواب بده.
باید میپرسید ؟ یا نه؟..
"فقط میپرسم، اگه نخواست جواب نمیده"
- اون چیزای بنفش چین دور ساختمون؟
با تردید پرسید و توجه هیونجین رو به خودش جلب کرد.
- دیوارای دفاعی، فقط دور ساختمون نیستن همه جا هستن.
فلیکس با گیجی سری تکون داد.
- کارشون چیه؟ چرا بنفشن؟
پشت سر هم پرسید و باعث شد هیونجین سری به نشانه تاسف تکون بده.
- دیوار دفاعی دیوارِ دفاعیه دیگه لی فلیکس!بنفشن چون نیروی لی مینهو بنفشه‌.
پسر کوچیکتر با شنیدن اسم اشنایی ابرو هاش بالا پرید و ناگهان رو کرد سمت هیونجین:
-لی مینهو؟ صاحب لونر بار؟!
درحالی که نزدیک بود از شدت تعجب بمیره گفت و از دست هیونجین گرفت تا شاید متوقف بشه و جوابش رو بده اما پسر بزرگتر بیخیال دستش رو بیرون کشید و راهش رو ادامه داد.
بعد از اینکه اون مسیر رو طی کردن بالاخره روبه روی دومین در فلزی بزرگی که چند برابر فلیکس بود ایستادن.
- دوباره!
هیونجین با حرص زیر لب زمزمه کرد و مشغول وارد کردن رمز شد.
پسر بزرگتر با حرص انگشت‌هاش رو روی دکمه ها کوبید و بالاخره اون در هم باز شد و فلیکس میتونست راهروی طولانی دیگه ای رو ببینه.
پسر کوچیکتر خواست قدمی برداره و بره داخل اما دستش توسط هیونجین گرفته شد.
- وایسا.
تابی به چشم هاش داد و دوباره گوشیش رو از جیبش خارج کرد و شماره ای که با عنوان "هان جیسونگ" سیو شده بود رو گرفت.
- لیزر هارو غیر فعال کن جیسونگ، عضو جدید داریم، نمیخوام خاکسترشو برسونم سازمان.
بعد از گفتن حرفش گوشی رو قطع کرد و باعث شد فلیکس با کنجکاوی به راهرویی که هیچی داخلش دیده نمیشد نگاه کنه، هیونجین داشت درباره چی حرف میزد؟
طولی نکشید که خط های قرمز رنگی مشخص شدن و بعدش با صدای "تیک" غیر فعال شدن.
- دنبالم بیا.
هیونجین گفت و پسر کوچیکتر به دنبالش راه افتاد.
بعد از پشت سر گذاشتن راهرو ناگهانی به فضای بزرگی رسیدن که همه جای اون با مانیتور های مختلف و اتاق های پشت سر هم پر شده بود.
چند تا پله به طبقه بالا و چند تا پله به پایین راه داشت و پر بود از کسایی که هرکدوم مشغول کاری بودن و به قدری رفت و آمد اونجا زیاد بود که فلیکس احساس میکرد هر لحظه امکان داره بینشون گم و خفه بشه.
سعی کرد دنبال هیونجین راه بره و توی اون محوطه ترسناک گم نشه چون هیچ امیدی نداشت که هیونجین برگرده و پیداش کنه.
به زودی سوار اسانسور شدن و فلیکس با دیدن زیاد بودن دکمه ها چشم‌هاش گرد شد. به اون ساختمون نمی‌خورد انقدر طبقه داشته باشه!
-چرا انقدر دکمه هست؟
با تعجب پرسید و نگاه بدی از هیونجین دریافت کرد.
- چون تو کل ساختمونو نمیبینی، فکر کردی می‌تونیم یه ساختمون بیست و چند طبقه توی شهر بسازیم اونم بدون هیچ دلیلی؟! تو واقعا احمقی یا این روشته؟!
فلیکس با واکنش شدیدی که از هیونجین دریافت کرد کمی ازش فاصله گرفت و سرش رو به نشونه تایید تکون داد.
تا همین جاشم اون پسر خیلی نسبت بهش حوصله به خرج داده بود.
با توقف آسانسور وارد اتاق خالی شدن که فقط یه صندلی دسته دار وسطش بود‌.
- بشین.
هیونجین دستوری گفت و فلیکس نگاه مشکوکی دور اتاق گردوند، کم کم داشت میترسید! چرا انقدر بی پروا پشت سر هیونجین راه افتاده بود؟ شاید چون چیزی برای از دست دادن نداشت؟ شاید هم چون با خودش فکر کرده بود "هرجا که بریم بهتر از زندانه"
ولی الان کم کم داشت به تصمیم احمقانه خودش شک میکرد.
اگه واقعا بلایی سرش میاوردن چی؟
با نگاه های هیونجین که روی خودش زوم شده بود بالاخره روی صندلی نشست و بلافاصله توجهش به کاغذ و خودکاری که روی میز بود جلب شد.
باید تعهدی چیزی میداد؟
- ترسیدی؟
هیونجین درحالی که دور اتاق قدم میزد پرسید و لحن و صدای بمش باعث شد پسر کوچیکتر چند توی خودش جمع بشه.
- جایی برای ترسیدن نیست. دست هات رو نبستیم، تا اینجا هم آزاری بهت نرسوندیم. میتونی برگردی و بری، اما بعید میدونم بخوای برگردی توی اون آشغال دونی که بودی.
فلیکس چند لحظه به صورت بی حس هیونجین خیره شد، باید باورش میکرد؟
- فرم رو پر کن.
پسر بزرگتر با انگشت اشارش چند بار روی فرم روبه روی فلیکس کوبید و باعث شد پسرک سری تکون بده و خودکار رو برداره.
فلیکس مشغول نوشتن شد و تقریبا تمام جا های خالی رو پر کرد به جز یکیش.
- محل تولدم رو چی بنویسم؟
با گیجی زمزمه کرد و باعث شد هیونجین پوف کلافه ای بکشه.
-جایی که به دنیا اومدی!
این پسر واقعا داشت دیوونش میکرد! مطمئن بود اگه بیشتر باهاش سرو کله بزنه دوباره به قرصای اعصابش نیاز پیدا میکنه.
هرکس دیگه ای که بود احتمالا تا الان اون رو کنار گذاشته بود اما فلیکس؟
اون پسر یه جورایی متفاوت بود، تمام موجوداتی که با قدرت های خاص به دنیا میومدن دورشون هاله خاصی داشتن، هاله مخصوص به خودشون که مشخص میکرد اونا یه انسان ساده نیستن.
و افرادی مثل هیونجین سالها برای تشخیص اون هاله از بقیه هاله ها اموزش دیده بودن، پس به راحتی میتونستن تشخیصشون بدن و اون هارو به سازمان بیارن اما درباره فلیکس؟ اون هیچ چیز به خصوصی دور فلیکس نمیدید! برای همین مشتاق بود تا اون پسر رو هرچه سریع تر کشف کنه.
- ولی من نمی‌دونم کجا به دنیا اومدم..
با گیجی زمزمه کرد و باعث شد هیونجین فرم زیر دستش رو بیرون بکشه.
- خیلی خب خیلی خب فلیکس خودم یه چیزی می‌نویسم‌.
این رو گفت و درحالی که نوشته های فلیکس رو برسی میکرد زیر چشمی بهش نگاه کرد.
- گفتی میتونی توهم ایجاد کنی اره؟
پسر کوچیکتر سری به نشانه تایید تکون داد:- میتونم انرژی مثبت بقیه رو هم جذب کنم.
هیونجین یکی از ابرو هاش رو بالا داد.
- به دردی هم میخوره؟
- می‌تونم به صفر برسونمش، اگه به صفر برسه میمیره.
هیونجین انگار که چیزای جالبی شنیده باشه سرش رو تکون داد.
- بیا قدرتت رو امتحان کنیم، من میخوام اینجارو تبدیل به اتاق خوابم کنی، میتونی؟
قبل از اینکه حتی جوابی بشنوه اونجا تبدیل به اتاق خوابش شده بود.
با دقت نگاهش رو اطراف اونجا گردوند، ماگ کوچیک قهوش که بخاطر عجله روی میز مونده بود، ترتیب کتاب های اتاقش، حتی یه چیز کوچیک هم جا نیفتاده بود‌.
- خیلی خب تمومش کن.
به ارومی گفت اما هیچ تغیری حاصل نشد.
- فلیکس! میگم تمومش کن.
اطرافش هیچ تغیری نمیکرد و این داشت به شدت اعصابش رو خورد میکرد.
- فلیکس!
اینبار بلند تر از قبل داد کشید و بالاخره فضای اطرافش محو شد.
برگشت سمت فلیکس که با خونسردی روی صندلی نشسته بود و ریز ریز میخندید، با جدیت به یقه پسرک چنگ زد و اون رو از روی صندلی بلند کرد.
-تو واقعا یه چیزیت هست مگه نه؟
پسر بزرگتر نگاه بدی به فلیکس که به بی آزار ترین حالت ممکن روی صندلی نشسته بود نگاه کرد و بعدش ناگهانی کاغذ دوم رو روی میز کوبید.
- اینم امضا کن‌.
دستوری گفت و باعث شد کسی که تاره موهای بلوندش روی صورتش پخش شده بودن امضای کوچیکی پایین برگه بزنه و همین باعث تعجب هیونجین شد.
-همینطوری امضاش کردی؟!
درحالی که چشم هاش بیشتر از این گشاد نمی‌شدن گفت و بهت زده به اون پسر که حالا در نظرش مثل یک احمقِ به تمام معنا شکل گرفته بود خیره شد.
- تو گفتی امضا کنم..
فلیکس با تردید زمزمه کرد و باعث شد پسر بزرگتر از روی تعجب و کلافگی چندبار روی متنی که روی کاغذ وجود داشت بکوبه.
- اول باید بخونی بعد امضا کنی احمق! شاید من توی این کاغذ اجازه تیکه تیکه کردن بدنتو ازت گرفته بودم؟! که البته الان ارزو میکنم که کاش واقعا همین کار رو کرده بودم! 
به عنوان یه وکیل، و کسی که حواسش همیشه درباره این چیزا جمع بود قطعا این کار فلیکس براش یه جور حماقت اونم از نوع شدیدش به حساب میومد.
انگار که یه نفر دستش رو کرده باشه توی سرش، مغزش رو در اورده باشه و پرتش کرده باشه توی سطل آشغال! این دقیقا تصور هیونجین از فلیکس بود.

Eleven|MinsungWhere stories live. Discover now