-جونگین یه تهدید نیست! ولی اگه اون چاقو رو کنار نذاری... من تبدیل به یه تهدید واقعی میشم.
مینهو با لبخند گفت و دوباره به چاقوی توی دست یجی اشاره کرد، هالهی بنفش رنگ همه جا رو گرفته بود و این داشت بهشون نشون میداد که مینهو هر لحظه آمادس که از قدرتهاش استفاده کنه.
-این کارش بخشیده نمیشه، حتی اگه با اون چشمها بهم زل بزنی.
هیونجین به چشمهای بنفش رنگ مینهو که بهش زل زده بودن اشاره کرد و درحالی که حسابی کلافه شده بود زمزمه کرد.
جونگین به وضعیتی که درست کرده بود نگاه کرد، اگه فقط یکم میتونست خودش رو کنترل کنه..
-اشتباهات بدتر از این بخشیده شدن هیونجین، درست نمیگم جی؟
مینهو عصبی به نظر نمیرسید، اما به دلایلی هیچکس هیچ قدمی برنمیداشت، اون پسر با اون کلاغی که روی شونهاش نشسته بود فقط "با اون چشمای بنفش رنگ" بهشون زل زده بود و حالا هیچکدومشون جلو نمیرفتن.
هاله های بنفش رنگ مینهو یه اخطار بزرگ برای هرکسی بود که میخواست برخلاف میلش رفتار کنه.چاقوی توی دست های یجی تکون کوچیکی خورد و همین باعث شد مینهو چاقو رو به سمت خودش بکشه و اون رو توی هوا نگه داره.
-خنجر قشنگی داری!
درحالی که اون رو برسی میکرد گفت و باعث شد یجی نگران بشه، اون چاقو واقعا براش مهم بود.
جونگین که داشت توی اون جو اذیت میشد دوید رفت پشت مینهو قایم شد و با چشمای منتظر بهشون زل زد.
چاقویی که روی هوا بود آروم آروم مچاله شد و بعدش خاکسترش روی زمین ریخت.
یجی با دیدنش خواست جلوتر بره اما هیونجین جلوش رو گرفت، هیچ علاقهای به دیدن عصبانی شدن مینهو نداشت.
-در عوض شکستن یکی از بطری های مورد علاقم.
به سردی گفت و بعدش به جونگین اشاره کرد تا به همراهش از اون سالن خارج بشه.
به محض اینکه مینهو از اونجا خارج شد یجی سمت چاقوش که حالا چیزی ازش نمونده بود دوید و با دیدن چیزی که نمیخواست ببینه کلافه آه کشید.
-آخه چرا بطریش رو میشکنی؟
دختری که موهای نارنجی رنگش روی صورتش ریخته بودن سر هیونجین داد کشید.
-اصلا چرا هیچی بهش نگفتی؟! اینطوری نیست که ازش بترسی!
یجی دوباره داد کشید و هیونجین به نظر کلافه میومد.
-نتونستم چیزی بگم چون یه احمقی چند ساعت پیش جونگین رو تقریبا کشت.
عصبی داد کشید و به جی نگاه کرد، اون پسر همیشه دردسر درست میکرد و هرچقد هم که سعی میکرد کنترلش کنه بیشتر از کنترل خارج میشد.
-میبینی کارهای احمقانت چطوری به گروه آسیب میزنن؟
جی فقط به هیونجین زل زده بود، چشمهاش برعکس قدرتی که داشت فقط سردی رو انتقال میدادن و چهرش با هر حرف بی حس تر میشد.
بعد از چند لحظه فقط سویشرتش رو برداشت و از سالن خارج شد.
________-نه این فقط مال لی فلیکسه!
چان با چشمایی که فلیکس هیچ ایدهای نداشت چه حسی دارن بهش خیره شد و باعث شد پسر کوچیکتر حتی معذب تر بشه و کمی خودش رو عقب بکشه.رئیس اون سازمان به دلایلی باهاش عجیب غریب رفتار میکرد و فلیکس حتی نمیتونست اسمش رو لطف بذاره چون فقط میترسوندش.
چان با دیدن اینکه فلیکس عقب تر رفت لبخندی زد و مشغول باز کردن ظرف ناهارش شد...
به محض باز کردن درش اون رو جلوی فلیکس هل داد.
-خودم درستش کردم.
فلیکس به گوشت قرمز و خام طعم دار شدهی توی ظرف خیره شد و لبخند عصبیای زد.
-هاها من زیاد گوشت دوست ندارم.
موهای بلوندش رو پشت گوشش فرستاد و با تمام توانش سعی کرد لبخند روی صورتش رو حفظ کنه.
-چرا؟ گوشت یکی از کساییه که قبلا اخراج کردم!
چان با پوزخند گفت و بالاخره لبخند فلیکس محو و چشماش درشت شدن.
-ش..شوخی میکنی؟
پسر بزرگتر با دیدن واکنش فلیکس قهقههای زد که فلیکس رو حتی بیشتر ترسوند.
-معلومه که شوخی میکنم، من یه گرگینهام.. خوردن غذای سادهای که شماها میخورید زیاد برام خوب نیست.
YOU ARE READING
Eleven|Minsung
Fantasy"اگه میدونستم در آخر قراره فقط یازده نفر از ما باقی بمونه، انقدر برای زنده موندن تلاش نمیکردم" Couple: Minsung/hyunin/Hyunlix/Chanlix Jaywon روزهای آپ: دوشنبه