بوسیدن توی مستی<<

74 12 2
                                    

#Part13
_هوسوکاااا
هوا دیگه تاریک شده بود. نامجون و جین چراغ قوه دست گرفته بودن و توی جنگل دنبال هوسوک میگشتن.
با هر قدمی که برمیداشت خودش رو مورد عنایت انواع فحش ها قرار میداد. چطور تونست اونو از خونه بیرون کنه؟؟  چطور میتونست اسم خودشو بزاره بهترین دوست؟
_میگم هیونگ اینجا حیوون وحشی داره؟
+نه اینجا هیچی نداره.
نامجون نفسی از آسودگی کشید. کمی به جین نزدیک تر
شد و بازم فریاد زد:_هوسوک کجایی؟ ...
به سمت جلو حرکت میکردن که توی تاریکی سایه محوی رو دیدن.  کمی به همدیگه نگاهی انداختن و به سمت سایه پا تند کردن. یونگی بود که هوسوک رو کول کرده بود و به این سمت میومدن. نامجون با دیدن هوسوک فریادی از شادی زد اما خیلی زود نگران وضعیتش شد. دستاشو روی صورتش گذاشت و با گریه سعی کرد بیدارش کنه.
_هوسوکی؟ چرا اینجوری شدی؟ ببخشید دیگه تکرار نمیشه. بیدار شو هوسوکا..
هوسوک با شنیدن صدای گرفته ی نامجون  چشماشو باز کرد. لبخندی به صورتش زد و با بیحالی گفت: نامجونا. گریه نکن. مطمئن باش بعد از مرگم تبدیل به روح سرگردان میشم و میام سراغت.
نامجون با صدای بلندتری گریه کرد. جین هوسوک رو خودش کول کرد و با تک خنده ای  اونو خطاب قرار داد
+کم چرت و پرت بگو ضایس که فقط از گشنگی غش کردی!
هوسوک با بیحالی خندید: نباید لوم میدادی هیونگ!
نامجون گریش بند اومده بود و با شرمندگی کنارشون راه میرفت که توجهش به یونگی جلب شد که داشت بازوی خشک شدش رو حرکت میداد تا خون توش جریان پیدا کنه:
_یونگی شی!! ممنونم ازت که به هوسوک کمک کردی.
و در ادامه تعظیم نود درجه ای برای یونگی کرد.
یونگی متعجب به نامجون و هوسوک نگاه میکرد. در مقابل کمی برای نامجون تعظیم کرد: خواهش میکنم کاری نکردم.+++
_از اونجایی که فردا یه روز تعطیله امشب خودمونو جاودانه میکنیییم.
جین و یونگی توسط نامجون برای شب نشینی با الکل دعوت شده بودن و هوسوک حمام کرده و تغذیه شده روی زمین نشسته بود. نامجون بطری های توی دستش رو گذاشت وسط میز و جلوی هر نفر یه پیاله گذاشت.
دنبال جایی برای نشستن بود و عمیقا دلش میخواست کنار جین یشینه. سوکجین با دیدن نگاه نامجون به کنارش اشاره کرد: بیا بشین!
توی کمتر از یک ثانیه تونست جمع شدن پروانه ها توی دلش رو حس کنه و با دستپاچگی خاصی که همیشه جلوی جین بوجود میومد کنارش نشست...
هوسوک: به سلامتی سینگلا
و پیاله های پر شده رو به هم زدن. حدودا یک ساعت بعد هوسوک از شدت مس*تی خوابیده بود و یونگی و جین در حین آهنگ خوندن میرقصیدن.. نامجون هنوز کاملا گیج نشده بود. بهرحال اون ده سال تمام به یاد عشق گمشدش نوشیده بود و ظرفیت نسبتا بالایی داشت.. با علاقه زیاد به حرکات جین زل زد. که توی حالت عادی ازش نمیدید. یونگی کم آورد و کنار هوسوک روی زمین دراز کشید. جین با پاش به پای هوسوک و بعدش پای یونگی زد و با خنده ای زیبا نامجون رو مخاطب قرار داد: یا نامجونا.. این پلشتا رو ببین. گرفتن کپیدن حالا مگه..  حرفش با عاروقی که زد نیمه تموم موند و چند ثانیه بعد با گرفتن دلش شروع به قهقه زدن کرد. اونقد زیاد خندید که روی زمین افتاد و نامجون رو هم به خنده انداخت: مونا پاشو برو یکم دیگه سوجو بیار.
_هیونگ بس نیست؟ همینجوریشم داری پر پر میشی
دستشو به کمرش زد و صاف ایستاد تا کمتر تلو تلو بخوره:+نوچ.. من هنوز جا دارم بدو برو بازم بیار...
نامجون تک خنده ای کرد و لپِ جین رو کشید: باشه باشه.. رفتم.
از یخچال دو بطری دیگه بر داشت و روی کانتر گذاشت تا کمی خوراکی هم پیدا کنه اما از کمر گرفته شد و محکم به دیوار چسبید.
⭕سوکجین هردوتا دست نامجون رو بالای سرش اسیر کرد و توی یه حرکت انتحاری لب هاشون رو به هم وصل کرد. هیجان، ترس، شوک و شادی احساساتی بودن که نامجون در اون لحظه حس میکرد. بوسه های ریز توسط جین روی لبهاش گذاشته میشد و برای واکنش نشون دادن مغزش کار نمیکرد. باید همراهیش میکرد؟ البته که آره... این اولین بوسه بعد از ده سال بود ...
جین استخوان فک نامجون رو با دستش نگه داشت و با فشار دادنش میخواست بهش بفهمونه که دندوناش نباید محکم بهم بچسبن. نامجون بین لبهاش فاصله ی کمی ایجاد کرد و بلافاصله این زبان جین بود که به همه ی نقاط دهانش کشیده میشد.. نفس هاشون به همدیگه برخورد میکرد، صداهای نامفهمومی توی آشپزخونه پیچیده بود و جین با ولع مشغول لبهای نامجون بود... این حسو دوست داشت.. اما فکر میکرد کاش حداقل جین مست نبود و واقعا به نامجون علاقه داشت. یا حداقل فقط به این بوسه ختم نشه و بیشتر پیش برن تا جایی که...
+یو.. یونااا

K&KWhere stories live. Discover now