@Hyunlix-Zone
اخمی کرد و گفت : بسه دیگه .. داری از اینکه تو رو انتخاب کردم پشیمونم میکنی.
متعجب به هیونجین نگاه کرد و کمی مکث کرد.
باورش نمیشد این حرف از زبون مردش بیرون اومده باشه.
با اخم غلیظی پالتوش رو دور دخترش پیچید و در ماشین رو باز کرد.
هیونجین متعجب لب زد : فلیکس ؟
اهمیتی نداد و از ماشین پیاده شد و به طرف ماشین هیونبین و بورا رفت.
در رو باز کرد و گفت : میشه منم ببرید خونه ؟
بورا با چشم های گشاد شده به عقب برگشت و گفت : چیشده ؟
نفس عمیقی کشید و گفت : هیچی میخوام هیونجین یکم با خودش کنار بیاد .. اگر مزاحمتونم با تاکسی میرم.
هیونبین لبخندی زد و گفت : اینطوری نگو .. با هم میریم.
سری تکون داد و به محض دور زدن ماشین ، نگاهش رو به هیونجین که متعجب و با نگاهی گربه شرکی داشت بهش نگاه میکرد داد .
اخمی کرد و گفت : ببخشید بابا .. من پیاده میشم ..
ببخشید.
هیونبین نگه داشت و گفت : باشه عزیزم.
دوباره از ماشین پیاده شد و به طرف ماشین هیونجین رفت.
در عقب رو باز کرد و توی ماشین نشست و بدون هیچ حرفی شروع به درست کردن شیر برای دخترکش کرد.
اب گلوش رو قورت داد و لبخند محوی زد..
همین که فلیکس برگشته بود توی ماشینش براش کافی بود.
دستی برای پدر و مادرش تکون داد تا از نگرانی در بیان.
هیونبین با دیدن هیونجین لبخندی زد و ماشین رو راه انداخت.
هیونجین هم راه افتاد و به طرف خونه ی فلیکس حرکت کرد.
بعد از چیزی حدود 10 دقیقه شیشه رو از توی دهن دخترش بیرون کشید و توی کیف انداخت.
دخترش رو برعکس کرد تا باد گلوش رو بگیره و همون لحظه سرش رو بالا اورد و نگاهش با نگاه هیونجین تلقی کرد.
اخمی به چهره نشوند و گفت : سبز شد برو. لبخندی زد و بدون هیچ حرفی ماشین رو راه انداخت
.
وقتی به خونه رسیدن ، ماشین رو توی پارکینگ خونه ی خودش پارک کرد و پیاده شد.
باید به فلیکسش کمک میکرد.
در عقب رو باز کرد و جینا رو از فلیکس گرفت.
فلیکس با همون اخم کیف دخترش رو روی شونه اش انداخت و از ماشین پیاده شد.
همانطور که در رو میبست ، موبایلش زنگ خورد.
از توی جیبش بیرون کشیدش و با دیدن شماره ی جونگین ، اوهی گفت و تازه یاد خواهرش افتاد.
ایکون سبز رو زد و جواب داد : جونم ؟ اره میتونی بیاریش لطفا ؟ دستت درد نکنه .. جبران میکنم برات و ببخشید این مدت اذیتتون کردم. هیونجین با اخم گوشاش رو تیز کرد تا بفهمه کی پشت خطه که فلیکس اینقدر با احساس باهاش حرف میزنه.
پالتو رو دور دخترکش پیچید و گفت : فلیکس هوا سرده.
نگاهی به هیونجین انداخت و همانطور که با جونگین حرف میزد ، به طرف خونه اش راه افتاد.
هیونجین هم با همون اخم از بی توجهی فلیکس ، پشت سرش راه افتاد.
وقتی توی اسانسور ایستادن فلیکس هنوزم با جونگین در حال مکالمه بود و گاهی قربون صدقش میرفت و اعصاب هیونجین رو بازی میداد.
دستاش رو دور بدن ظریف دخترش سفت تر کرد و به محض باز شدن در های اسانسور ، پیاده شد و به طرف واحد رفت.
فلیکس همانطور که رمز در رو میزد از جونگین خداحافظی کرد و موبایل رو پایین اورد.
وقتی وارد خونه شدن ، هیونجین به طرف اتاق فلیکس رفت و دختر کوچولوش رو روی تخت گذاشت تا همسرش لباس هاش رو عوض کنه.
کمر راست کرد و خطاب به فلیکسی که داشت لباس هاش رو عوض میکرد ، لب زد : با کی حرف میزدی عزیزم ؟
یکی از ابروهاش رو بالا داد و به طرف هیونجین برگشت.
نیشخندی زد و گفت : با دوست پسرم.
با این حرف فلیکس اخمی کرد و حرفی نزد.
میدونست فلیکس میخواد اذیتش کنه و اگر واکنش نشون میداد اون پسر بدتر رفتار میکرد.
بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد و همون لحظه موبایلش به صدا در اومد.
فلیکس با عجله به طرف سالن رفت تا بفهمه هیونجین با کی صحبت میکنه.
با دیدن اسم می چان اخمی کرد و ایکون سبز رو زد : بله می چان ؟
با اومدن اسم می چان ، دستاش رو مشت کرد و به طرف هیونجین رفت.
رو به روش ایستاد و با چشم های کیوتش شروع به خط و نشون کشیدن کرد.
هیونجین اخمی کرد و گفت : متاسفم .. نمیتونم این کار رو بکنم.
فلیکس به وضوح صدای گریه ی می چان رو میشنید ولی نمیتونست اجازه بده هیونجین بره و پیشش باشه.
VOUS LISEZ
start agian [کامل شده]
Roman d'amourکاپل : هیونلیکس . سونگین . چانگمین ژانر : رمنس . کمدی . درام . اسمات .دارک زمان آپ: سه شنبه ها .