Part 44

761 78 11
                                    

@Hyunlix-Zone

اخمی کرد و گفت : بسه دیگه .. داری از اینکه تو رو انتخاب کردم پشیمونم میکنی. 
متعجب به هیونجین نگاه کرد و کمی مکث کرد. 
باورش نمیشد این حرف از زبون مردش بیرون اومده باشه. 
با اخم غلیظی پالتوش رو دور دخترش پیچید و در ماشین رو باز کرد. 
هیونجین متعجب لب زد : فلیکس ؟
اهمیتی نداد و از ماشین پیاده شد و به طرف ماشین هیونبین و بورا رفت. 
در رو باز کرد و گفت : میشه منم ببرید خونه ؟
بورا با چشم های گشاد شده به عقب برگشت و گفت : چیشده ؟
نفس عمیقی کشید و گفت : هیچی میخوام هیونجین یکم با خودش کنار بیاد .. اگر مزاحمتونم با تاکسی میرم. 
هیونبین لبخندی زد و گفت : اینطوری نگو .. با هم میریم. 
سری تکون داد و به محض دور زدن ماشین ، نگاهش رو به هیونجین که متعجب و با نگاهی گربه شرکی داشت بهش نگاه میکرد داد .
اخمی کرد و گفت : ببخشید بابا .. من پیاده میشم ..
ببخشید. 
هیونبین نگه داشت و گفت : باشه عزیزم. 
دوباره از ماشین پیاده شد و به طرف ماشین هیونجین رفت. 
در عقب رو باز کرد و توی ماشین نشست و بدون هیچ حرفی شروع به درست کردن شیر برای دخترکش کرد. 
اب گلوش رو قورت داد و لبخند محوی زد.. 
همین که فلیکس برگشته بود توی ماشینش براش کافی بود. 
  دستی برای پدر و مادرش تکون داد تا از نگرانی در بیان. 
هیونبین با دیدن هیونجین لبخندی زد و ماشین رو راه انداخت. 
هیونجین هم راه افتاد و به طرف خونه ی فلیکس حرکت کرد. 
بعد از چیزی حدود 10 دقیقه شیشه رو از توی دهن دخترش بیرون کشید و توی کیف انداخت. 
دخترش رو برعکس کرد تا باد گلوش رو بگیره و همون لحظه سرش رو بالا اورد و نگاهش با نگاه هیونجین تلقی کرد. 
اخمی به چهره نشوند و گفت : سبز شد برو.  لبخندی زد و بدون هیچ حرفی ماشین رو راه انداخت
.
وقتی به خونه رسیدن ، ماشین رو توی پارکینگ خونه ی خودش پارک کرد و پیاده شد. 
باید به فلیکسش کمک میکرد. 
در عقب رو باز کرد و جینا رو از فلیکس گرفت. 
فلیکس با همون اخم کیف دخترش رو روی شونه اش انداخت و از ماشین پیاده شد. 
همانطور که در رو میبست ، موبایلش زنگ خورد. 
از توی جیبش بیرون کشیدش و با دیدن شماره ی جونگین ، اوهی گفت و تازه یاد خواهرش افتاد. 
ایکون سبز رو زد و جواب داد : جونم ؟  اره میتونی بیاریش لطفا ؟ دستت درد نکنه .. جبران میکنم برات و ببخشید این مدت اذیتتون کردم.  هیونجین با اخم گوشاش رو تیز کرد تا بفهمه کی پشت خطه که فلیکس اینقدر با احساس باهاش حرف میزنه. 
پالتو رو دور دخترکش پیچید و گفت : فلیکس هوا سرده. 
نگاهی به هیونجین انداخت و همانطور که با جونگین حرف میزد ، به طرف خونه اش راه افتاد. 
هیونجین هم با همون اخم از بی توجهی فلیکس ، پشت سرش راه افتاد. 
وقتی توی اسانسور ایستادن فلیکس هنوزم با جونگین در حال مکالمه بود و گاهی قربون صدقش میرفت و اعصاب هیونجین رو بازی میداد. 
دستاش رو دور بدن ظریف دخترش سفت تر کرد و به محض باز شدن در های اسانسور ، پیاده شد و به طرف واحد رفت. 
فلیکس همانطور که رمز در رو میزد از جونگین خداحافظی کرد و موبایل رو پایین اورد. 
وقتی وارد خونه شدن ، هیونجین به طرف اتاق فلیکس رفت و دختر کوچولوش رو روی تخت گذاشت تا همسرش لباس هاش رو عوض کنه. 
کمر راست کرد و خطاب به فلیکسی که داشت لباس هاش رو عوض میکرد ، لب زد : با کی حرف میزدی عزیزم ؟
یکی از ابروهاش رو بالا داد و به طرف هیونجین برگشت. 
نیشخندی زد و گفت : با دوست پسرم. 
با این حرف فلیکس اخمی کرد و حرفی نزد. 
میدونست فلیکس میخواد اذیتش کنه و اگر واکنش نشون میداد اون پسر بدتر رفتار میکرد. 
بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد و همون لحظه موبایلش به صدا در اومد. 
فلیکس با عجله به طرف سالن رفت تا بفهمه هیونجین با کی صحبت میکنه. 
با دیدن اسم می چان اخمی کرد و ایکون سبز رو زد : بله می چان ؟
با اومدن اسم می چان ، دستاش رو مشت کرد و به طرف هیونجین رفت. 
رو به روش ایستاد و با چشم های کیوتش شروع به خط و نشون کشیدن کرد. 
هیونجین اخمی کرد و گفت : متاسفم .. نمیتونم این کار رو بکنم. 
فلیکس به وضوح صدای گریه ی می چان رو میشنید ولی نمیتونست اجازه بده هیونجین بره و پیشش باشه. 

start agian [کامل شده]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant