part 13

837 84 0
                                    

مرد کوچیکتر چشماش رو روی هم فشرد
«تهیونگ...صبر کن »
دست تهیونگ نیم خیز شده رو گرفت و روی صندلی نشوند
تهیونگ با چشمای خمار از مستی و اون اخم بین ابرو هاش زیادی جذاب بنظر میومد..... حداقل نظر هرزه های بار این بود
دندون هاش رو روی هم فشار داد و باعث شد استخون گونه‌ش توی چشم بیاد
«چی میگی؟»
تا هوسوک خواست لب باز کنه و حرف بزنه

دختری با لباس باز قرمز رنگی نزدیک تهیونگ شد و با عشوه دستش رو روی شونه های پهن مرد کشید

«عاح....ددی نظرت چیه امشب یکی از اتاق های بار رو از صدای ناله هامون پر کنیم ؟مطمئنم صدای بم تو و صدای ظریف من سمفونی جذابی ایجاد می‌کنه »
تهیونگ ابرو هاش رو بالا انداخت و نیشخندی زد
«پنج ثانیه»
دختر که متوجه حرف تهیونگ نشده بود خواست مرحله دوم اغوا کردن رو اجرا کنه و روی پاهاش بشینه که
قیافه تهیونگ در ثانیه عوض شد و اخم سفتی روی صورتش نشست
با صدای عصبی که بم تر شده بود غرید
«پنج ثانیه وقت داری گورتو گم کنی هرزه..... وگرنه دندون هاتو خورد میکنم»
دختر ترسیده سریع از تهیونگ فاصله گرفت و دیوانه ای زمزمه کرد
هوسوک که از دیدن این صحنه شکه شده بود سعی کرد خودشو جمع و جور کنه
«میزاری حرف بزنم ؟؟»
تهیونگ کلافه سری تکون داد....همینجوریشم برای رفتن دیر کرده بود....
نکنه جونگکوک بخوابه....
مرد کوچیکتر که داشت از بی حواسی تهیونگ رد میداد اینبار با صدای بلندی به حرف اومد
«من برات یه قرار ملاقات جور کردم»
تهیونگ اخمی کرد
«با کی؟»
مرد مونارنجی که انتظار هرگونه واکنشی از تهیونگ داشت قبل از اینکه حرفشو کامل کنه لبشو گاز گرفت و سرشو پایین انداخت
«جونگکوک.....یه هفته دیگه تولدشه ...برای اون موقع البته فقط دوساعت...»
چشماش رو روی هم فشار داد و منتظر فریاد شادی تهیونگ موند اما صدایی نیومد
سرش رو بالا آورد و صحنه ای رو دید که انتظارش رو نداشت
تهیونگ دستاش روی روی صورتش گذاشته بود و اشک می‌ریخت
«ت..تهیونگ..»
با صدای شکسته‌‌ای به حرف اومد
«هوسوک...جدی...میگی؟خدایا»
مونارنجی که متوجه شد اشک های مرد از خوشحالیه لبخندی زد و با لحن شوخی به حرف اومد تا حال دوستش رو عوض کنه
«بله آقا.....نامجون منو مورد عنایت قرار داد تا راضی شد... تازه کلی پیاز داغ اضافه کردم تا قبول کنه....گفتم شبا میری تو کوه و تا صبح عربده میزنی و تا الان پنج بار خودکشی ناموفق داشتی»
تهیونگ که از لحن هوسوک خندش گرفته بود بین اشکاش خندید و محکم بغلش کرد
«مرسی....مرسی رفیق....نمیدونم چطوری لطفتو جبران کنم»
هوسوک دستش رو روی کمر مرد بزرگتر کشید
«ولم کن مرد گنده....خفه شدم....پاشو برو یکم به خودت برس...جونگکوک اینجوری ببینتت فرار میکنه»
تهیونگ سریع از جاش بلند شد و دستی روی موهاش کشید
«وای...وای راست میگی...خدایا..پاشو...پاشو هوسوک باید بریم خونه »
هوسوک با خنده بلند شد
«اروم باش بابا...مستی از سرت پرید»
تهیونگ خنده بلندی سر داد و مرد قد کوتاه تر رو بغل کرد
یه دور چرخوند و روی زمین گذاشت
«خیلی خوشحالم.....باورم نمیشه...بعد از دوسال میتونم عشقم رو ببینم»
هوسوک با چشمای درشت شده تهیونگ رو هل داد
«روانی.... من میرم ماشین رو روشن کنم توام حساب کن بیا....ورشکست شدم انقدر پول زهرمای های تورو دادم»
غر غر کرد و به سمت در خروجی راه افتاد
تهیونگ بدون توجه به هوسوک لبش رو با ذوق گزید
بعد از دوسال...جونگکوک رو میدید....بغلش میکرد میبوسید-
با دستی که روی شونش خورد رشته افکارش پاره شد
با اخم سمت اون فرد چرخید
مرد سیاه‌پوشی با نیشخند نگاهش میکرد
چقدر قیافش آشنا بود...
زخم روی چشمش توی ذوق میزد ولی جذابیت غیر قابل انکاری به صورتش بخشیده بود
«بفرمایید؟»
نیشخندش رو پرنگ تر کرد
«اوه؟؟ منو یادت نمیاد...چه جالب»
تهیونگ کمی فکر کرد...مردی با زخم روی چشم...
شوگا با دیدن حالت صورتش متوجه شد نشناختتش
سیگاری برداشت و بدون تعارف به مرد قد بلندتر بین لبهاش گذاشت
فندک نقره ای رنگ‌ رو از جیبش در آورد و از قصد چند ثانیه جلوی چشم تهیونگ نگه داشت
با دیدن لوگوی شیر برجسته روی اون فندک چشماش درشت شد
شوگا.....باند گانگ نیم....لعنت بهش

نگاه عصبیش رو به چشهای گربه‌ای مرد داد
«چی میخوای؟»
فندک رو زیر سیگار گرفت و روشنش کرد
«هیچی...فقط گانگ دلش برات تنگ شده بود...گفت یه خبری ازت بگیرم »
با لحن تمسخر آمیزی گفت و کامی عمیقی از سیگارش گرفت
مرد کوچیکتر نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودشو آروم کنه
«بنال شوگا»
قیافه گربه‌ای مرد جدی شد و با لحن خشکی به حرف اومد
«شرکت مزخرفت رو میخواد ....گفت هرکاری بخوای برات میکنه... یه خونه توی هر کشوری بخای برات میخره ومیارتت تو باند خودش ....آخه اون شرکت کصشر به چه دردی میخوره»
بدون توجه به مکانی که توش بودن سیگار رو روی زمین پرت کرد و اینبار با لحن شوخی زمزمه کرد:
«فرصت خوبیه....میتونی یه دختر سکسی رو بدزدی با خودت ببری اونور آب...یا چمیدونم.......بدی یکی رو برات بکشه...من جای تو بودم قبول میکردم»
به چهره تهیونگ نگاه کرد و سعی کرد پوزخندش رو مخفی کنه
هیچکس حرفی رو بی منظور نمیزنه... درسته؟

ذهن تهیونگ درگیر حرف یونگی شد...
دستی به موهاش کشید
یعنی میشد...
......................................................






این پارت 20 تا ووت بخوره پارت بعدی آپ میشه

رو یونگی کراشم....بای





my little love Donde viven las historias. Descúbrelo ahora