_لعنت به تو و اون دختر هرزه ات چطور جرعت میکنین؟ انقد منو پسرم شبیه احمق هاییم که دختر حاملتو ملکه این کشور کنی؟
وزیر هری با صورت گریان جلوی پادشاه زانو زده بود
_قسم میخورم من از گناه اون هیچ خبری نداشتم لطفا از مجازات ما صرف نظر کنین چرا گناه یک دختر رو به پای پدرش مینویسین ؟ شما به بزرگواری و بخشش داخل این سرزمین معروفید اینبارو به خاطر خدماتی که انجام دادم از من و فرزندم گذشت کنینشاه نگاهی ظاهرا عصبانی انداخت
_نمیتونم بعد مدت ها پسرم از کسی خوشش اومده بود و حالا حدس بزن به خاطر گند کی به روحیات پسر من آسیب رسیده؟ این مجازات نه به خاطر فریب من بلکه به خاطر بازیچه شدن احساسات پسرم انجام میدموزیر جرعت نگاه کردن به پادشاه را نداشت کم گناهی دخترش مرتکب نشده بود فقط در دل دعا میکرد بتوانند بعد این دردسر ابرومندانه زندگی کنند
یکی از مشاوران آماده اجرا حکم بود کاغذ حاوی حکم جلوی چشمان وزیر باز شد_وزیر هری بدین وسیله شما از مقام خود عزل میشین
وزیر انتظار همچین تنبیهی داشت و در دل نفس آسوده ای کشید اما خبر نداشت هنوز تمام نشده است
_و دختر شما به خاطر گناه نابخشودنی اش به سرزمین های جنوبی تبعید میشه
و این صدای فریاد ها و التماس های وزیر بود که داخل سالن پخش میشد باورش نمیشد پادشاه انقد بیرحم شود و انقدر زیاده روی کندالتماس فایده ای نداشت چون لحظه ای بعد سرباز ها وزیر که دیگر سمتی نداشت از قصر بیرون پرت کردن تمامی مقامات انتظار همچین حکمی نداشتند اما کاری از کسی بر نمی اومد
____________________________________
مثل چند سال اخیر این سردرد وحشتناک بود که گریبان گیر شاه بود دیگر نمی توانست تحمل کند آن پسر، او هرچیزی بود جز یک ومپایر یک موجود شیطانی نمیدانست کجای کار را اشتباه کرده به سرعت به سراغ آن پسر نفرین شده رفت باید این بار با او مقابله میکرد
ارام به دور از تکاپوی قصر در گوشه ای نشسته بود نگاه های اون خیلی وحشتناک میشد مخصوصا وقت هایی که به یه نقطه خیره میشد هنوز نزدیک ترین خدمه های اون جرعت نگاه کردن به چشم هایش را نداشتند مثل همیشه روی صندلی نشسته بود و فقط به نقطه ای زل میزد انگار فقط جسمش در اتاق وجود داشت
لحظه ای بعد در به طور محکمی به دیوار کوبیده شد و این فریاد شاه بود که داخل اتاق پیچید
_بدون شک تو دیوونه ای چطور تونستی با اون بدبخت اینکارو بکنی من به خاطر گند تو به دروغ اون بدبختو به خیانت متهم کردم چطور تونستی یک نفرو به راحتی بکشی ؟ به چشم هام نگا کن بگو میتونی راحت باشی؟ توی دلت هزار بار باید در درگاه خدا تقاضای بخشش کنی شاید اه اون تورو گرفتار...
_خدایی وجود نداره الکی شلوغش نکن
پادشاه با بهت به پسر خونسردش نگاهی کرد نتوانست تحمل کند و به پیراهن پسرش چنگ محکمی زد
_خوب به من نگاه کن من همون کسی بودم که بهت زندگی دادم خودمم میتونم ازت بگیرم فراموش نکن که چه رفتار هایی باید انجام بدی اینبار فقط به خاطر ۲۰سال مهر پدری که داشتم گذشتم ولی دفعه بعد خودم گردنتو میزنم
و با هول محکمی پسر رو ول کرد و از اتاق خارج شد
و این زمزمه ریز پسر بود که از گوش شاه دور ماند
_درسته تو بهم زندگی دادی ولی اینبار مطمعن نباش که میتونی جون منو بگیری قبل از اینکه خودت بمیری_________________________________
سخت بود اما بعد از این همه سال باید کمک میخواست حتی از کسی که متنفر بود دیگ صبری نکرد و لحظه ی آخر شصتش را برید قطرات خون را پایین کاغذ زد حاضر بود برای نجات کشورش خیلی چیزها فدا کند حتی کینه ی شخصی اش که چیزی نبود فقط امیدوار بود اون جادوگر لجبازی نکند وگرنه بهش رحمی نمی کرد
فقط چند روز و بعدش میتونست امیدوار شود همه چیز حل خواهد شد__________
YOU ARE READING
نیمه خالص
Fanfictionاو فقط یکبار در تمام زندگی اش ترسید فقط یکبار نتوانست با حقیقت وجودش کنار بیاد و فقط یکبار عاشق شد... جئون جونگکوک ولیعهد بزرگ خاندان پادشاهی در شب انتخاب همسر دچار اشتباه بزرگی شد او همسرش را کشت! کوکمین ژانر:امگاورس .ومپایر. انگست .تخیلی .درام...