part 3

87 15 7
                                    

انتظار داشت حداقل ۱۰روز صبر کند اما اون زن جادوگر مثل همیشه غیر قابل پیش بینی بود حالا بعد از ۴روز نمیدونست چطور در نیمه شب از کجا ظاهر و رو به روی او ایستاده است
_مشتاق دیدار جونیور از زمان دیدنت خیلی میگذره فکر میکردم دفعه بعد که همو ببینیم خنجر توی قلبم فرو میکنی اما نشون دادی مثل همیشه غیر قابل پیش بینی هستی
_ لحن رسمیتو فراموش نکن و منو با اسم کوچیکم صدا نزن اگه فقط اینجایی برای یک معامله دو سر برده تو کمکم میکنی و من چیزی که میخوای بهت میدم فقط یادت باشه حق نداری حقه بزنی بیا اینبار بدون دعوا باشیم
و این قهقهه جادوگر بود که داخل اتاق پیچید
_وای جونیور باورم نمیشه داری اینجوری باهام حرف میزنی انقد بهم نیاز داری؟ مسئله پسرته البته که میدونم اون پسر تو..
_بس کن قرار نیس چیزی جز اونی که میخوام بگی فقط میخوام کمکم کنی خودمونو نجات بدم چیزی که بیشتر از ۳۰سال ازت گرفتم بهت پس میدم
جادوگر که انگار به حرف های پادشاه گوش نمیداد، داخل اتاق قدم میزد و هر از گاهی اشیا را برمیداشت و نگاهی بهشون مینداخت
_هنوزم علاقه به جمع کردن این چرت و پرتا داری
اوه داشتی چی میگفتی؟
خنده ی دیگه ای کرد
_پسرت دیوونه شده؟اخ در اصل تو دیوونه ای اون عجیبه عجیب تر از تصور تو ولی بهتره یه چیزو خوب بدونی و به هیچکی نگی حتی  همسرت
_چیو باید بدونم؟
_اون پسر قلابیت کامل نیس
_منظورت چیه؟
_یه دورگه اس
_چی؟
و این صدای بلند پادشاه بود که داخل اتاق پیچید
_ یه نیمه ومپایر نیمه دومش یه الفاس که دنبال جفت امگاشه امگاش خیلی وقته از بلوغ گذشته برا همین الفاش نا فرمانی میکنه توعم بهتره دست به کار بشی تا قبل از اینکه الفاش از نفرت تمامی دختران این سرزمینو بکشه تاجفت امگاش پیدا بشه
جادوگر دوباره نگاهی به پادشاه شک زده انداخت و اینبار بلند تر خندید
_دیدنت تو این حال آرزوی همیشه من بود
و کمی بیشتر نزدیک مرد شد
_مثل اینکه خیلی ناتوان به نظر می‌رسی
_میخوام جفتشو پیدا کنم کمک میکنی؟
چند دقیقه در سکوت و زل زدن به چشم های هم گذشت و در آخر این پادشاه بود که نگاه رو قطع کرد
_برات اتاقتو آماده میکنم  اون چیزی که ازت گرفتم همین امشب بهت میرسونم و..
_نمیخواد
_چی؟!
_گفتم نمیخواد دیدنت تو این حال کافیه فقط میخام سریع تر برگردم
_فقط ...فقط یه چیزی میمونه تو هرچی تو گذشته بود بیخیال شدی دیگ ؟من واقعا متاسفم
_متاسفی یا از خشمم میترسی ؟
جادوگر با دیدن سکوت پادشاه به جوابش رسید
لبخند تلخی زد
_تو حتی اون موقع هم پشیمون نبودی فقط برا رسیدن به قدرت به احساسات یک آدم احمق نیاز داشتی که بدستش آوردی و دورش انداختی ولی نگران نباش اون حس از بین رفته
و بعد در دل گفت
_به جاش پر شده از تنفر و نابودی تا یه روزی زمینت بزنه

______________________________

تمام شب خواب به چشمان شاه نیامد بین هزاران امگا چطور جفت اون پسرک وحشی را پیدا میکرد اصلا اگر  پسرش به نیمه پنهان وجودش پی می‌برد همه چی به آسانی تمام نمیشد مطمعن بود قرار است بزرگ ترین بحران زندگی اش را بگذراند تکانی خورد و به پهلو دراز کشید چهره در خواب همسرش را نگاه کرد هیچ وقت از انتخابی که کرده بود پشیمان نمیشد فقط کمی متاسف بود نمی خواست قلب کسی را به بازی بگیرد اما لازم بود خودش را قانع کرد برای کشور فقط برای کشور لازم بود

_متوجهی چی میگی جفت گیری غیرِ امگای حقیقی؟
_تو فقط از من کمک خواستی و من بهت راهکار میگم غیر ممکنه جفت پسرت رو پیدا کنی فقط یه امگا کافیه بعد از مارک و بدنیا آوردن توله حتی اگه جفت واقعیش رو ببینه عمرا یه نیمه گرگ واکنشی نشون بده
پادشاه انگار مردد بود عصبی طول اتاق راه می‌رفت
_پس ..پس همینطوری یه امگا بدزدیم؟
_تو احمق تر از جایگاه پادشاهی وقتی میشه از این موضوع استفاده کرد چرا تو دردسر بیوفتیم؟
_استفاده ؟منظورت چیه جادوگر؟
_میدونی از این منو با این اسم صدا میکنی عصبی میشم مثل قدیم صدام کن
سرش را نزدیک گوش شاه برد و آهسته زمزمه کرد
_بهم اویل میگفتی یادته چون فرشته تو بودم
با پس زده شدن از سمت شاه خنده ای کرد و به چشمان خشمگینش نگاه کرد
_نمیخواد انقد عصبی باشی حالا که دنبال یه امگایی با گرگینه ها صلح کن و بهترین امگارو انتخاب کن اینطوری هیچکی شک نمیکنه همه هم از داشتن همچین شاه سخاوتمندی شکرگذاری میکنن کسی که بعد از ۱۰۰ها سال دنبال صلحه تو خوبی  مخالف های زیادی مانع ات میشن ولی فکر کن چقد برای محبوبیت تو خوبه
_اوه اویل تو خوده شیطانی
شاه با لبخند ترسناکی گفت و از اتاق بیرون رفت و ندید جادوگری  که از شنیدن لقب قدیمی اش شوک زده شد و به گذشته های دور سفر کرد

نیمه خالص Where stories live. Discover now