عهد قجر

22 7 3
                                    

«نه، باید بذاریمش نزدیک اون کابینتا.»

«ولی‌ نور از پنجره این جا میفته.»

«من دارم در مورد هارمونی رنگ حرف می‌زنم.»

«منم دارم در مورد نور خورشید حرف میزنم. واقعا دلت نمی‌خواد پرتوی آفتاب ظرف غذاتو روشن کنه؟ یا وقتی شام میخوری چشمت به هلال ماه بیفته؟»

«اما هارمونیِ رنگ چی؟ این چیزیه که پیج خانه‌ی زیبایِ من در موردش یه هایلایتِ پُر و پیمون پست کرده.»

«پیجِ چی‌چی؟!»

«خانه‌ی زیبایِ من، وای خدا! بزرگ‌ترین پیج چیدمان منزله. نداریش؟ میلیونی فالوئر داره، کارش‌ خیلی خوبه.»

«نه تنها اون، هیچ پیج دیگه‌ایو هم ندارم.»

«حتما روحی پس.»

«اون سیلی مشخص نکرد که نیستم؟ جدی دلت میخواد یکی دیگه بخوابونی توی گوشم به گمونم.»

«مسخره.»

«گفتی روح! روح چه معنیِ دیگه‌ای داره؟»

«منظورم کاربرِ روحه. یعنی اکانتی که فالوئر و فالوئینگ نداره و فقط نظر میذاره همه جا.»

«فالوئر و فالوئینگ چیه؟»

«نمی‌دونی؟!؟!»

«راستش نه.»

«مگه میشه؟! اینستاگرام نداری؟»

«صبر کن، فکر کنم بدونم این چیه. یه شبکه‌ی مجازیه، نه؟... چرا نشستی روی صندلی؟ داشتیم جای میز غذا خوری رو انتخاب می‌کردیم که.»

«نشستم چون داستان جالب شد، فعلا اونو فراموش کن. تو هم اون میزو ول کن بگیر بشین ببینم‌.»

«از چی این قدر هیجان‌زده شدی؟»

«تو واقعا اینستاگرام نداری؟»

«نه.»

«پس چطوری توی فضای مجازی می‌گردی؟ شبکه‌ی دیگه‌ای-»

«اصلا از مجازی استفاده نمی‌کنم.»

«داری‌ سر به سرم میذاری، نه؟»

«نه اصلا‌.»

«پس چطوری زندگی می‌کنی؟!»

«...»

«به چی می‌خندی الآن؟»

«سوالت.»

«کجاش بامزه بود؟»

«کلش. مگه فضای مجازی هواست که بدون اون نشه زنده موند؟»

«نه ولی... این روزا یه ابزار خیلی مهمه.»

«به چه کاری میاد دقیقا؟»

«کسب درآمد، تبلیغات، بازاریابی، مدلینگ، فشن، آموزش، همه چی! سرگرمی فقط یه بخش از مزایای اینترنته.»

«من مخالف حرفات نیستم، اما مهم بودن با حیاتی بودن فرق‌ داره. اینترنت مهمه، اما حیاتی نیست؛ حداقل برای من نه.»

«باورم نمیشه.»

«اشکالی نداره.»

«پس تو چطوری زندگی می‌کنی؟»

«مثل تمام آدمایی که قبل از اینترنت و اینستاگرام زندگی می‌کردن...»

«...»

«معلومه حسابی تعجب کردی. امیدوارم به کلماتی مثل عهد قجر یا پشت‌کوهی فکر نکنی.»

«شرمنده ولی دقیقا همون توی ذهنم بود. آخه اسم دیگه‌ای نمیشه گذاشت...»

«حالا بگو با این میز چی کار کنیم؟ به سبک عهد قجر بچینیمش یا اینستاگرام؟»

«آم...»

«خب؟»

«در موردِ عهد قجر کنجکاوم.»

«این یعنی؟»

«یعنی نشونم بده پشتِ کوه‌ها خونه‌ها چه شکلیه.»

«پس کمکم کن میزو بلند کنم. می‌بریمش‌ اونجا. نزدیک پنجره. جایی که آفتاب بهش برسه. خورشید میاد و ظرف ناهارتو روشن می‌کنه. تیکه‌ی یخ نوشابه‌تو آب می‌کنه. آسمون نزدیکته. برنجتو که می‌جوی، تماشاش کن. ماه و ستاره‌هاشو نگاه کن. وقتی به طبیعت توجه کنی و ازش بابت دونه‌های برنج، قطره‌های آب یا هر چیزی که در اختیارت گذاشته، قدردانی کنی، اونم مزه‌ی واقعی غذاهاشو رو نشونت میده.»

«مگه مزه‌ی واقعی غذاها چیه؟»

«پشت این چیدمان عهدقجری که غذا بخوری، خودت می‌فهمی همسایه‌ی عزیز.»

Elevator (BKPP)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz