5

276 64 12
                                    

Jungkook

------


تهیونگ روی نیمکت‌های زمین بازی نشسته بود، از اولشم خیلی اهل ورزش نبود پس امروز هم زنگ ورزش بدون اینکه نیاز باشه از استادش اجازه‌ای بگیره روی نیمکت‌های زمین فوتبال نشسته بود.
حین نگاه کردن به بازیِ بقیه پاش رو به صندلی جلویی تکیه داده بود و هر از گاهی چیزی توی برگه‌ای که روی رونش گذاشته بود می‌نوشت و صداها رو توی سرش مرور می‌کرد.

نگاهش از بین پسرایی که ورزش میکردن فقط دنبال جونگکوک بود، اون توی لباس‌های ورزشی بنفشش در حالی که صورتش از شدت عرق برق می‌زد تمام حواس تهیونگ رو به خودش جلب کرده بود.

تهیونگ انگشتش رو کف دستش کشید، این روزا زیاد به کف دستش نگاه میکرد، بیشتر اوقات اونجا یه کلمه با دست خط جونگکوک داشت؛ خوشگل‌.

و آره، تهیونگ می‌دونست داره به جونگکوک علاقه‌مند میشه، به خواهرش گفته بود، هر چند اون این طور بهش جواب داده بود که، ″چون توی وضعیت متفاوت و حساسی هستی ممکنه توجه‌های اون پسر وابسته‌ت کرده باشه.″

ولی تهیونگ درون خودش می‌دونست این وابستگی نیست، جونگکوک احساس امنیت، راحتی و آشنایی میداد، انگار که تهیونگ سال‌هاست اون رو می‌شناسه و دیده‌اش، در کنار جونگکوک احساس خجالت و ناتوانی نمیکرد و به علاوه از حرف‌هایی که این روزا توی دبیرستان جریان گرفته بود می‌شد فهمید جونگکوک بهش علاقهٔ آشکاری داره!

اما شایعه‌ها، شایعه‌هایی که خیلی سریع تکثیر شده بود؛ این روزا روی دیوار ورودی، دیوار راهرو و درِ کلاس‌ها اسم جونگکوک و تهیونگ رو کنار هم می‌نوشتن، البته نه دقیقاً به این شکل، معمولاً به صورتِ «جونگکوک و هرزهٔ بلوند، جئون؛ منحرف جنسی» بودن.

بنظر می‌رسید بقیه از اینکه اونا به خوبی با هم کنار میان و خوشحالن خوششون نمیومد.

شایعه‌ها به خوبی از جونگکوک یه آشغال ساخته بودن، یه متجاوز! دخترا ازش فرار میکردن و پسرا تا جایی که می‌تونستن براش ادا و اصول در میاوردن، روی لاکرش نقاشی‌های جنسی می‌کشیدن و توی دستشویی ها اسمش رو می‌نوشتن و تهیونگ نمیدونست همهٔ اینا از کجا شروع شده و در عرض چند روز چطور یهو انقدر بالا گرفته.

با توپی که سمت نیمکت ها پرت شد بلوندی از فکر بیرون اومد و سرش رو بالا گرفت، جونگکوک رو دید که نفس‌نفس می‌زد و با قیافهٔ خواهشمندی ازش میخواست توپ رو بهش بده.

تهیونگ چشمی برای حالتش چرخوند، با گذشت سه روز هنوز یکم با اون قهر بود از اونجایی که جونگکوک بهش گفت نمی‌تونه فعلاً خونه‌شون بیاد، بلوندی میخواست بپرسه که چرا ولی جلوی خودش رو گرفته بود.

وسایلش رو روی صندلی کناری رها کرد و از جاش بلند شد، از بین صندلی‌ها توپ فوتبال کثیف رو برداشت، کمی صورتش رو تو هم کشید و از پله‌ها پایین رفت.

🍨𝘗𝘳𝘦𝘵𝘵𝘺 ᵏᵒᵒᵏᵛWhere stories live. Discover now