-این واقعا رو مخه...
نامجون در حالی که کنار جونگکوک نشسته بود خطاب به برگه های توی دستش گفت و چشم غره ای به برگه های بیچاره و بی جون توی دستش که اصلا متوجه چشم غره الفا نمیشدن رفت
-چی رو مخه؟کیم نامجون تو از ساعت هشت صبح تا الان که سه بعد از ظهره اینجا نشستی و تنها چیزی که میگی روی مخ بودن چیزیه که ازش خبر ندارم چرا درست توضیح نمیدی چیشده؟
جونگکوک گفت و درست مثل نامجون چشم غره رفت اما مقصد چشم غره اش برگه های بدبخت نبودن بلکه خود نامجون بود.
-اوه خدایا
نامجون گفت و ادامه داد
-این واقعا روی مخه
و طوری این جمله رو گفت که انگار جونگکوک اصلا باهاش صحبتی نکرده و این حرکت صبر خون خالص رو سرازیر کرد چون اون اصلا ادم صبوری نبود.
-کیم فاکینگ نامجون!
جونگکوک با صدای بلندی فریاد زد انگار که اصلا نامجون ازش بزرگ تر نبود.
و نامجون با فریادش کمی از روی مبل پرید.
-خدایا کوک تو درک نمیکنی چه وظیفه سختیه که این همه ساعت بشینی و چندتا اطلاعات مزخرف درمورد چندتا بچه ی مزخرف تر که قراره اینده کشور رو با دست های چسبناکشون* و پول های باباشون بگیرن بخونی!
جونگکوک تکخندی کرد دستی به پیشونیش کشید و گفت
-منظورت کاراموز هاییه که قراره فردا برای دوره اموزشی بیان شرکت؟
-دقیقا منظورم هموناست و فاک وقتی به این فکر میکنم که اینده شرکت قراره تو دستای این جوجه ها قرار بگیره نمیتونم جلوی لرزش بدنم رو بگیرم!
خون خالص نتونست به همون تکخند بسنده کنه و خنده بلندی سر داد و همزمان به مبل تکیه کرد تا خنده اش رو ادامه بده چون چهره نامجون وقتی درباره چیزی غر میزد سرگرم کننده بود.
-مگه مسئول کاراموز ها سرگروه لی نبود؟
خون خالص پرسید
-درسته اما برای خانوادش مشکلی پیش اومد مجبور شد بره و کارش افتاد روی دوش من.
-مشکلی نیست هیونگ میتونی بری استراحت کنی بقیشون رو خودم چک میکنم.
لحظه ای بعد جونگکوک طوری این جمله رو به زبون اورد که انگار نه انگار همین الان میخندید!چون به همون سردیِ قبل تبدیل شده بود به شکلی که تا مغز و استخون نامجون رو یخ می بست!
نامجون با تردید اما از خداخواسته باشه ای گفت و از اتاق بیرون رفت و همه جا در سکوت فرو رفت و در این بین جونگکوک برگه هارو برداشت تا اون هارو چک بکنه به هر حال کاراموز ها تا حداکثر فردا قرار بود به شرکت بیان!
-------
-مامان بهت گفتم که کار جدید پیدا کردم باور کن چیزی نیست.
امگا در حالی که برای بار هزارم این جمله رو به مادرش میگفت دوباره تکرار کرد و مشغول جمع کردن وسایلش شد.
-تهیونگ تو بهم نمیگی که شغل جدیدت چیه حتی بهم نگفتی چرا اون شب بعد از کارت برنگشتی خونه حتی دلیل کبودی زیر چشمت رو هم نمیگی و حالا یکدفعه داری برای رفتن وسایلت رو جمع میکنی چطور توقع داری نگرانت نباشم؟
مادر امگاش با رگه هایی از نگرانی و لبانی که از اضطراب خط شده بودن جملش رو به زبون اورد و در اخر اه غلیظی که عمق بدبختیش رو نشون میداد کشید.
در واقع تهیونگ هم مضطرب بود،چون در کنار اینکه باید به عنوان جاسوس"تقریبا"وارد یه شرکت بزرگ میشد مجبور بود مادر مریضش روهم تنها بذاره چیزی که اصلا خواستارش نبود.
اما یه خرده دلش به بودن جیمین خوش بود و میدونست که اون مادرش رو تنها نمیذاره و در کنار اون چیزی که خیالش رو راحت و مجابش میکرد این کار رو انجام بده این بود که پول هنگفتی در ازای اون اطلاعات بدست میاورد پس به ریسکش می ارزید!
البته احتمالا...
تهیونگ هنوز هم به اندازه کافی مطمئن نبود که موفق میشه چون تاحالا همچین کاری نکرده بود و بدترین کاری که تاحالا تو عمرش کرده بود فروختن مواد به گنگ های محلی بود که البته مجبور بود این کار رو هم بکنه چون اگر انجام نمیداد دنیل خوب میدونست چه بلایی سرشون بیاره که ردی ازشون نمونه!
به هر حال توی این موقعیت امگا نه راه پیش داشت نه پس چون دنیل مدارک و اطلاعاتی که برای کاراموزی نیاز بود رو به شرکت فرستاده بود پس حتی اگر نمیخواست هم باید می رفت.
-تهیونگ جیمین اومده دیدنت.
مادر تهیونگ گفت و انگار که صداش هنوز از گریه ی چند دقیقه ی پیشش میلرزید و گرفته بود.
لحظه ای بعد این جیمین بود که توی چهارچوب در ظاهر شد و چهرش طوری به نظرمیرسید که انگار سالهاست نخوابیده چون زیر چشم هاش گود افتاده و سیاه رنگ بود و پوستش هم رنگ پریده و لب هاش ترک خورده بودن.
تهیونگ لحظه ای از دیدن چهره جیمین ترسید و نتیجش کمی بالا پریدنش بود.
-هیونگ؟این چه قیافه ایه برای خودت درست کردی؟چرا این شکلی شدی؟
تهیونگ گفت و میشد در چهرش نگرانی رو به وضوح دید.
-هیونگ؟
امگا خطاب به بتا دوباره تکرار کرد و منتظر جواب موند
-تهیونگ...
جیمین جلو اومد کنارش نشست و گذاشت که چتری هاش چشم هاش رو بپوشونن چون در حال حاضر نمیتونست به تهیونگ نگاه کنه.
و بی مقدمه شروع به صحبت کرد انگار که کتابی رو از وسط اون شروع به خوندن کنی!
-تهیونگ این درباره توعه...
جیمین گفت و قطره ای اشک از چشم هاش چکید و اون قطره مثل تیری درون قلب تهیونگ فرو رفت درست مثل اشک های مادرش.
-هیونگ لطفا کاری نکن که مجبور باشم برای توهم هزاردفعه تکرار کنم که فقط شغل جدید پیدا کردم که پولش از کار های قبلی بهتره هوم؟
امگا در حالی که دستش رو روی سر بتا میکشید گفت و جیمین بعد از مکثی که برای تحلیل حرف تهیونگ بود به حرف اومد
-تهیونگ تو مادرت رو میتونی گول بزنی اما من رو نه داییم مجبورت کرده درسته؟
اما قبل از اینکه بذاره تهیونگ دهنش رو باز کنه سریع انگشتش رو روی دهنش گذاشت و گفت
-حرف اضافه نزن و فقط بگو اون روز بعد از اینکه کارت تعطیل شد و رفتی پیش داییم چی بهت گفت که اونطور با چشم کبود اومدی خونه!
تهیونگ که طفره رفتن رو بی فایده میدید به حرف اومد و گفت و گفت و گفت.
-میدونی بعد از اینکه یه لگد زدم تو جوجه های جِیمز فرار کردم اما اونا تو یه کوچه خالی گیرم انداختن و یه مشتم خوابوندن تو چشمم شانس اوردم کار دیگه ای نکردن وگرنه باید با پاکیم خداحافظی میکردم.
و بعد ادامه حرف هایی که با دنیل گفته بود رو برای جیمین توضیح داد چون دلیلی نمیدید پنهانشون کنه به هر حال دنیل داییه جیمین بود و جیمین هم بزودی باخبر میشد
-فردا هم باید برم شرکت جئون.
امگا گفت و خمیازه ای کشید که چهرش رو زیادی با نمک نشون داد و اما جیمین در طرف مقابل کلمه
بانمک بود چون الان به قدری حرصی بود که میتونست تهیونگ رو به هشت قسمت مساوی تقسیم کنه و بانمک کلمه مناسبی برای توصیف چهرش نبود!
-امگای احمق داری با سر میری تو دهن شیر و اینقدر ریلکسی؟بهت نشون میدم!
و با برداشتن یکی از لباس های تهیونگ شروع به زدنش کرد تا حرصش رو خالی کنه.
چند دقیقه ای صرف خندیدن و توی سر و کله هم زدن اون دو دوست جدایی ناپذیر شد که ناگهان جیمین دست از زدن تهیونگ کشید و لبخندش از لبانش پاک شد طوری که انگار هرگز وجود نداشته و این حرکتش تهیونگ رو متعجب کرد.
-هیونگ؟چیزی شده؟!
تهیونگ با نگرانی پرسید
-تهیونگ...تو مطمئنی که این کارت خطری برات نداره؟من درباره جئون جونگکوک شنیدم اون به بیرحمیش معروفه!
-هیونگ داری بزرگش میکنی جئون یه رییس مافیا نیست که با بی رحمیش کسی رو سلاخی کنه اون فقط رییس یه شرکت بزرگه"بینهایت بزرگ"که فوقش با دوتا فحش کارمنداشو اخراج کنه ترسی نداره که بیخیال ماموریتم سریع تموم میشه و برمیگردم.
امگا انگار که درباره ی بچه ی کوچیکی حرف میزد گفت و با بیخیالی شونه ای بالا انداخت.
اما نمیدونست که منظور جیمین از بیرحمی جئون جونگکوک چیز دیگه ای بود!
--------
*حرف نامجون اشاره به دیالوگ هارلی کویین تو سری انیمیشن های لیگ عدالت داره که هارلی از بچه ها خوشش نمیومد و معتقد بود دستاشون چسبناکه از لحاظ سکس!
*لطفا اگر به نظرتون پارت ها کوتاهه بگید تا طولانی ترشون کنم.
------{زمان طوری میگذرد که متوجه نمیشوم تا چه زمانی دوستت داشتم}
ESTÁS LEYENDO
Opening song|Kookv|
FanficNAME:Opening song CUAPLE:Kookv GENRE:Omegavers.Romance.smut.angst.mafia -------------------------------- برنامهی قرارداد بعدی صنایع کشتیسازی جئون لو رفته بود و جونکوک فهمید که یک نفر نفوذی وجود داره که بین کاراموزای جدید وارد شرکت شده..... زمانی ک...