PART 9

94 18 9
                                    

-اقای کیم! دو نفر اینجا تو کارشون مشکل پیش اومده...لطفا سریع بیاین.
-بعدا بهت زنگ میزنم عزیزم.
نامجون تلفنش رو کنار گذاشت و به دختر کاراموزی که هراسون به سمتش میومد برگشت.
-لطفا مشکل رو کامل شرح بده خانم یون،اگر مشکل جدی نباشه دستیارم رو می‌فرستم.

دختر نفس لرزونی کشید و گفت
-دوتا از کاراموز ها در حال استفاده از یکی از دستگاه ها بودن که دکمه ی اشتباهی رو فشار دادن و دستگاه دچار مشکل شد و دیگه کار نمی‌کنه!

نامجون ابروهاش رو درهم برد و با نفس عمیقی خودش رو کنترل کرد،امروز تازه روز اول بود نباید عصبانی می‌شد.
-کاراموز ها روز اول حق ندارن به دستگاه ها دست بزنن اقای چان اونجا چیکار می‌کنه پس؟

دختر با ترس اب دهنش رو قورت داد و چیزی نگفت.

-اسم کاراموز ها؟

-فکر می‌کنم جانگ هوسوک و اون یکی...کیم تاهیونگ...نه کیم تهیونگ،درسته این دو نفر بودن.
-کیم تهیونگ؟...

فلش بک

نامجون بعد از توضیح دادن درباره تولید قطعه ها و بدنه کشتی و نشون دادن بخش های بسیار بزرگ شرکت که تهیونگ معتقد بود می‌تونه هزاران هزارتا اندازه ی خونَشونو توش جا بده از اونجا رفته بود و بقیش رو به دستیارش اقای چان سپرده بود.
به هر حال اون دستیار رییس بود مشخصا سرش باید شلوغ می‌بود!

-خب بچه ها بیاید تا درباره دستگاه های ساخت قطعات بهتون توضیح بدم که چطور کار می‌کنه...

این صدای اقای چان بود که به گوش می‌رسید اما تهیونگ و هوسوک حواسشون به جای دیگه ای پرت شده بود.
اون ها در حال دید زدن یکی از بزرگ ترین دستگاه های اون شرکت بودن که همین حالاهم در حال کار کردن بود،کارمند های زیادی در اون بخش مشغول به کار بودن اما کسی کنار اون دستگاه نبود و اون به طور خودکار در حال تولید قطعه های یک کشتی بود.
هوسوک کنجکاوانه به طرف دستگاه رفت و بخش های اون رو در نظر گذروند که چشمش به دکمه ی قرمز رنگی افتاد ‌که علامتی روش نداشت.
به قصد فشار دادن انگشتش رو به طرف دکمه برد که دستش توسط کسی گرفته شد.
برگشت و به صاحب دست نگاه کرد که متوجه شد تهیونگه پس دوباره خواست دستش رو به طرف دکمه ببره که باز متوقف شد.
-ته ته!چرا دستمو گرفتی؟
-هیونگ واقعا متوجه نیستی؟هیچ میدونی این دکمه چه کاری انجام می‌ده؟ممکنه دستگاهو خراب کنی،پول یدونه از این دستگاه ها از خون من و تو بیشتره!!
هوسوک کلافه به چشمانش چرخی داد و دستش رو پس کشید
-خب بابا نمی‌خواد ادای محافظه کارارو دربیاری،بیا بریم.
تهیونگ اسوده نفسی کشید و هردو قصد داشتن از اونجا برن که ناگهان پای هوسوک به یکی از سیم ها گیر کرد و به کمر روی دستگاه افتاد و دست بر قضا کف دستش روی همون دکمه ی قرمز فرود اومد.
-شت...
این صدای امگا بود که به گوش رسید و ثانیه ای بد دود بسیار غلیظی از دستگاه به بیرون اومد و مایه‌ی سیاه رنگی هم از زیرش به بیرون راه پیدا کرد.
پایان فلش بک
-وادفاک...
-چخبر شده؟
-اوه...
-اون دوتا بتا چه غلطی کردن؟
صدای کاراموز ها از هر طرف به گوش می‌رسید و هرکس چیزی می‌گفت.
بتا و امگای بتا نما با بهت به اون صحنه زل زده بودن و چیزی نمی‌گفتن و هوسوک با ترس بیشتری به اون صحنه زل زده بود چون مقصر اصلی اون بود!
-بچه ها لطفا برید کنار.
صدای مضطرب اقای چان به گوش رسید و از بین بچه ها به داخل اومد و با کمی عصبانیت به کاراموز ها نگاه کرد.
-شما دو نفر با من بیاید!
                              --------

-جیمین تلفنت داره زنگ می‌خوره جواب بده صداش خیلی بلنده!
صدای صاحبکار تپل و بوگندوش به گوش رسید و بتا دست از مرتب کردن کارتن های بسته بندی شده برداشت.
-اومدم!
جیمین به طرف تلفنش رفت و به صفحه نگاه کرد تا ببینه چه کسی این موقع روز بهش زنگ زده که با دیدن شماره ای که الفاکوچولو سیو شده خوشحال تلفن رو برداشت و جواب داد
-چی‌شده که توله کوچولو این موقع روز به من زنگ زده؟
تکخندی به گوش رسید

-جیمین من هم از لحاظ هیکل هم سن ازت بزرگ ترم و تو بهم می‌گی توله کوچولو؟
جیمین با خودش فکر کرد
" اگر بدونی چی سیوت کردم که دیگه اینو نمیگی"
-

این هیچ ربطی نداره من هرچی بخوام صدات می‌کنم و تو حق اعتراض نداری درسته؟
صدای خنده بلند تر شد
-درسته اعلی حضرت.
جیمین هم تک خنده کوچیکی زد و بعد چهرش غمگین شد.
-نام...کی میای ببینمت؟دو هفته می‌شه که ندیدمت...
-بتا کوچولو...بهت که گفتم برای شرکت کارموز های جدید اومده و مجبورم اونجا باشم وگرنه رییسم دهنم رو سرویس می‌کنه می‌دونی که؟
جیمین ابروهاش رو در هم برد و لباش رو جلو داد
-رییست زن که نیست؟
نامجون تکخنده ی بلندی سر داد
-البته که نه،اون یه الفای نر خون خالصه که قراره بخاطر کم کاریم منو از هستی ساقط کنه.

-هی کیم!من هنوز بخاطر اینکه درباره رابطمون به صمیمی ترین دوستم چیزی نگفتم عذاب وجدان دارم و نیاز به دلداری دارم بعد تو داری درباره رییست با من حرف میزنی؟
-عزیزم ولی خودت...
-خداحافظ کیم بعدا زنگ می‌زنم!

                            -----------
-خب کیم تهیونگ و...جانگ هوسوک،می‌تونید بهم بگید چه اسیب بزرگی به شرکتم زدید؟
خون خالص با صدای خونسرد و چهره ای ارام پرسید.
البته که همه افراد حاضر در اتاق می‌دونستن که اون دستگاه اسیب بزرگی به شرکتی با اون عظمت نزده ولی خب باز هم یه مشکل حساب می‌شد.
-ا..اقا ما م..متاسف...
هوسوک با صدایی لرزان جمله اش رو بیان کرد

-متاسف بودن شما به درد من نمی‌خوره اقای جانگ.
جونگکوک جملش رو بیان کرد و منتظر حرفی از جانب اون دو نفر موند
-ا..اقا-
-تقصیر من بود.
-چی؟
می‌گم...تقصیر من بود اقای جئون.
تهیونگ بود که جمله ی هوسوک رو قطع کرد.
جونگکوک نیشخندی به فداکاری پسر زد،اون تمام اتفاقات رو از دوربین تماشا کرده بود و از تمام ماجرا خبر داشت.
-ولی دوربین ها چیز دیگه ای نشون می‌دادن اقای کیم.
امگا نفس لرزونی کشید
-من...هوسوک رو هل دادم ولی بخاطر زاویه دوربین پیدا نیست.
-ته-
-اقای جانگ لطفا برید بیرون من با دوستتون یکسری کار ها دارم.
-ولی اقای جئون...
-بیرون!
هوسوک مردد نگاهی به تهیونگ کرد و از اتاق بیرون رفت.
-اقای کیم...شما خبر دارید من رییس چندین شرکت بزرگم و وقتی برای مسخره بازی ها و خراب کاری های تو و دوست هات ندارم...مستقیم می‌رم سر اصل مطلب...چطور می‌خوای خرابیِ دستگاهو جبران کنی؟

Opening song|Kookv|Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu