همه چیز از اون جایی شروع شد که جونگکوک، بعد از یک روز خسته کننده با بی حوصلگی بره به جایی که جیمین، اونجا قرار گذاشته بود و گفته بود که میخواد درباره موضوع مهمی باهاش صحبت کنه.
اگه میخواست با خودش صادق باشه، جونگکوک میدونست که منظور جیمین از "موضوع مهم" چیه. بیشتر از دو ماه بود که اعضای تیم با جونگکوک به خاطر همین "موضوع مهم" مشکل داشتن و حالا این جیمین بود که امیدوارانه سعی میکرد به روش خودش، مشکل کوچیک جونگکوک رو حل کنه.
هر چند با شناختی که جونگکوک از خودش داشت، فکر نمی کرد که به این راحتی درخواستی که در آینده قرار بود بهش گفته بشه رو قبول کنه. اون سر حرفی که زده بود می موند و هیچکس به هیچ عنوان نمیتونست نظرش رو تغییر بده.
هیچکس.
اصلا و ابدا.حالا جلوی در اون رستوران بود و میتونست به خوبی جیمین رو ببینه که همین حالا هم دستش رو براش بالا برده بود و بهش اشاره می کرد که به اون سمت بیاد. بی حوصله چشم هاش رو چرخوند و تصمیم گرفت که بیشتر از این دوستش رو منتظر نذاره. هوا گرم بود و همین که داخل رفت موجی از هوای خنک به صورتش خورد.
به سمت میزی که دوستش در یک سمت اون نشسته بود قدم برداشت و در عرض چند ثانیه حالا خودش هم پشت میز نشسته بود. بدون هیچ احوال پرسی سر صحبت رو باز کرد "مشکلت چیه، جیمین؟"
جیمین چشم هاشو چرخوند و با دستمال، دور لبش رو که با موهیتوش کثیف شده بود پاک کرد. گلوش رو صاف کرد و با مسخرگی گفت "سلام، حال منم خوبه."
جونککوک هوفی کشید و کلمات نا آرومش به گوش جیمین رسید" برو سراغ اصل مطلب کوتوله!"
جیمین نچی کرد و جواب داد"خفه شو احمق. من مشکلی ندارم مرتیکه، این تویی که میخوای استعفا بدی، کمپانی به افرادی مثل تو احتیاج داره."
پسر بزرگتر به صندلیش تکیه داد و اون کلماتی که برای همه بازگو میکرد رو مثل یک ربات، برای بار هزارم به دوستش گفت" من میخوام توی دانشگاه تدریس کنم."
صدای خنده های مصنوعی دوستش بود که به گوشش رسید" جونککوکِ احمق! این حرفاتو هرکی باور میکنه به جز من!"
ناگهان از اون مود مسخره اش خارج شد و با جدیت لب زد" بهم بگو، دلیلی که داری میری چیه؟ مطمئن باش که میتونیم حلش کنیم."
و پشت بند این حرفش، اطمینان بخش پلکی زد.
جونگکوک احساس کرد که شاید گفتن مشکلش هیچ ضرری نداشته باشه، شاید واقعا راه حلی پیدا میشد و کسی اون رو از این دو راهی نجات می داد. به خاطر همین افکارش بود که زمزمه ای از میان لب هاش بیرون اومد" خسته شدم."
"چی؟" صدای جیمین آمیخته با شوک و ناباوری بود.
اینبار با صدای بلند تری حرفش رو تکرار کرد." خسته شدم چیمی، از اینکه برای اون بچه پولدارا که با پول باباشون اومدن کمپانی، آهنگ بنویسم. اونا لیاقتشو ندارن و احساس میکنم با این کار به خودم خیانت می کنم. رویای من این بود که نوشته هام رو افراد با استعدادی استفاده که لیاقتش رو دارن. نه اونا! این رویای من نیست."
YOU ARE READING
•𝙈𝙞𝙧𝙖𝙘𝙡𝙚•
PoetryMiracle🏷| Kookv [completed✔️] '' جونگکوک، آهنگساز معروف توی صنعت موسیقی، وقتی که صدای خوندن اون گارسون جوان رو میشنوه، نمیتونه جلوی خودش رو برای پیشنهاد خوانندگی بگیره... و این شروعی میشه برای شروع رابطه پسرک گارسون و آهنگساز داستان ما؛ Couple:Kook...