PART 4

528 70 3
                                    

کمپانی هایب، از چیزی که پسر کوچیکتر فکر می‌کرد بزرگتر بود. مردم حتی بیرون از ساختمون کمپانی هم در تکاپو بودن و با عجله به این ور و اون ور حرکت می کردن. با دهانی که ناخودآگاه باز شده بود به منظره رو به روش خیره بود ولی با دستی وه روی شونه اش نشست ریشه افکارش پاره شد.

جونگکوک خیره به رو به رو گفت" محشره، مگه نه؟"

البته که محشر بود، میتونست از بیرون هم پوستر های آیدل های معروف رو ببینه. چیزی که بیشتر به وجد میاوردش، صدا هایی بود که از داخل ساختمون میومد. تهیونگ میتونست پخش شدن بعضی از آهنگ های آیدل رو بشنوه.

زمزمه کرد" این، عالیه" جونگکوک تکخندی زد و با گذاشتن دستش پشت کمرش، تهیونگ رو به جلو هدایت کرد و در همین حین توضیح داد"اول قراره ازت تست بگیریم و بعدش باهات مصاحبه میکنن، یه جور مصاحبه شغلی!"

وقتی که وارد ساختمون شدن، تهیونگ با دیدن جمعیت شلوغ متعجب شد. البته که انتظارش رو داشت ولی نه در این حد. جونگکوک که با دیدن تهیونگِ متعجب خنده اش گرفته بود، کمی خودش رو بهش نزدیک تر کرد و گفت" تعجب نکن پسر کوچولو، این وقت روز تازه خلوت ترین تایمه!"

چیزی که تهیونگ رو به فکر فرو برد، این بود که جونگکوک اون رو برای بار دوم " پسر کوچولو " صدا کرد. از نظرش اشکالی نداشت اگه جونگکوک اینطوری صداش می کرد ولی باز هم براش سوال بود که چرا مرد بزرگتر اینجوری صداش میکنه. پس بی وقفه سؤالش رو پرسید" چرا منو پسر کوچولو صدا می کنید؟"

جونگکوک با شنیدن صدای تهیونگ دست از گشتن دنبال مدیر کانگ برداشت و بعد از کمی مکث، بی تفاوت جواب داد" من به کسایی که ازشون خوشم بیاد لقب میدم."

دهن تهیونگ از جوابی که گرفت باز موند. انتظار نداشت جونگکوک چنین چیزی بگه.
جونگکوک، ازش خوشش اومده بود؟
ولی چرا؟
درسته که مرد رو به روش زیادی جذاب بود و تهیونگ حتی میتونست اعتراف کنه اون جذاب ترین مردیه که اخیرا دیده اما، این یکمی براش عجیب بود. اون ها رابطه خاصی نداشتن. یعنی به هرکی که از راه می رسید لقب میداد؟

جونگکوک وقتی قیافه گیج و در هم رفته تهیونگ رو دید، ریز خندید و گفت" درسته که ما زیاد همدیگه رو نمی‌شناسیم ولی ورود تو به زندگیم، مثل یه معجزه عمل کرد و فکر می کنم این میتونه دلیل خوبی باشه برای اینکه برات یه لقب بزارم، مگه نه؟"

موجی از احساسات خجالت و خوشنودی وجودش رو در بر گرفت و با پایین انداختن سرش زمزمه کرد" خوشحالم که چنین حسی نسبت به من دارید"

"داری"جونگکوک با شنیدن حرف تهیونگ گفت.

تهیونگ بهش نگاه کرد. منظورش رو نمی فهمید." چی؟"

جونگکوک نفسی کشید و گفت" لازم نیست منو آقای جئون صدا بزنی، فقط بگو جونگکوک، باشه؟"

تهیونگ سری تکون داد و با لبخند گفت" باشه جونگکوک"

•𝙈𝙞𝙧𝙖𝙘𝙡𝙚•Where stories live. Discover now