part 1

224 25 7
                                    

سعی کرد از میون تن های رقصان رد بشه تا به پیشخوان برسه و روی یکی از صندلی ها جاگیر شه اولین بار بود که به این بار میومد فقط به این دلیل که حوصله طی کردن مسیر طولانی تا پاتوق همیشگیش رو نداشت . مینهویی که خیلی کم پیش میومد مست کنه سال ها بود که هر شب مست به خونه برمی گشت ، از کی انقدر زندگیش خسته کننده شد؟
موزیک قطع شد و افکار آزار دهنده مینهو هم با سومین شات رو به خاموشی رفتند ، ظرفیت الکلش بالا بود و با سه شات مست نمی شد.
تن های بی حرکتی که منتظر موزیک بودن جنب و جوش رو با صدای درامی که در حال نواخته شدن بود از سر گرفتن ، دید کاملی به صحنه نداشت ولی دو پسر ریز نقشی که روی سن بودن براش آشنا بودن.
دو پسر همزمان با ریتم شروع به خوندن کردن و اونجا بود که مینهو اون دو رو شناخت ، خودشون بودن صدای هردو شون هنوز به همون خوبی و دلنشینی دوران دبیرستان بود .
رو به بارمن برگشت و سعی کرد توجهش رو جلب کنه
زمانی که موفق شد توجه مرد رو جلب کنه پرسید
- اون دو نفر که دارن اجرا میکنن
اشاره ای به دو پسر کرد و ادامه داد
- چجوری میتونم باهاشون صحبت کنم
مرد نگاه متعجبی به سر تا پای مینهو انداخت
* کسی حق نداره بعد اجرا بره پشت صحنه اگه می خوای باهاشون صحبت کنی باید تا پایان ساعت کاری صبر کنی
لحن مرد کنایه دار بود ولی مینهو اهمیتی نداد و سعی کرد با خوردن چند شات دیگه خودش رو تا پایان ساعت کاری سرگرم کنه .
.
.
.
تنش داغ و سرش سنگین شده بود به حدی که توانایی نگه داشتنش رو نداشت و ترجیح داد روی پیشخوان قرارش بده ، بیشتر از هر زمان دیگه نیاز به انگشتان سردی داشت که به هنگام نوازش روی پوست گر گرفته اش می رقصیدن . تن مینهو همیشه گرم برخلاف پسرکش که انگار با سرما خو گرفته بود . نجوایی شد مانع پرواز پرنده افکارش به سمت نیمه دیگر قلبش که گوشه ای در این جهان مشغول تکاپو بود . بی میل سرش رو از میز فاصله داد و به سمت صدا برگشت ، تصویر مقابلش تار بود و نمی تونست چهره هاشون رو به خوبی تشخیص بده اما برخلاف مینهوی گیج و ناهوشیار دو پسر هوشیار بودند و از دیدن مینهو شوکه شدند .
مینهو بی تفاوت به اون دو خواست دوباره سرش رو روی میز بزاره که این بار بارمن مزاحمش شد
* هی مگه نمی خواستی با این دوتا صحبت کنی
به مرد خیره شد و چند بار پشت سر هم پلک زد تا اطراف رو بهتر بمونه ، اخمی روی صورتش نشست دوباره زیاده روی کرده بود .
بلاخره دو پسری که قدرت تکلمشون رو ثانیه ای از دست داده بودن به حرف اومدن
- مینهو هیونگ؟
مینهو با شنیدن اسمش به طرف صدا برگشت ، تصویر پسر هنوز تار بود و مینهو نمی تونست چهره اش رو تشخیص بده
- من شما رو می شناسم ؟
بارمن کلافه از اون طرف پیشخوان فریاد زد
* خیلی خورده ، فکر کنم از آشناهاتونه چون اصرار داشت به اینکه ببینتون
سونگمین کلافه دستی به موهاش کشید و روبه جیسونگ که هنوز به مینهو خیره بود گفت
- بهتره ببریمش خونه نمی تونیم اینجوری ولش کنیم
جیسونگ سری تکون داد اما مینهو که انگار متوجه حرف های سونگمین شده بود اعتراض کرد
- من شما رو نمی شناسم چرا باید باهاتون بیام؟
جیسونگ کلافه از حال نامساعد مینهو شونه های تنومند پسر رو چسبید
- هیونگ به خودت بیا ، بعد پنج سال اومدی که احوال داغونت رو نشونمون بدی
مینهو واقعا درکی از حرفهای پسر نداشت پس در سکوت از روی صندلی بلند شد و قدم های لرزونش رو سمت در خروجی کشوند .
سونگمین ناباور قدمی جلو اومد و کنار جیسونگ ایستاد
- واقعا اوضاعش خرابه
جیسونگ پوف کلافه ای کشید و به دنبال پسر لرزون راه افتاد ، فکر نمی کرد مینهو تا این حد داغون شده باشه ، شاید هم پسر بعد مدت ها مست کرده بود و کسی رو همراه خودش برای کمک نیاورده بود . سوالات زیادی داشت پنج سال دوری مدت زیادی بود .
.
.
.
با باز کردن چشمهاش خودش رو در جایی ناآشنا به همراه سردردی وحشتناک یافت ، نگاهی به اطراف انداخت و از روی تخت نسبتا نرم اتاق بلند شد ، دکوراسیون اتاق جالب و بحث بر انگیز بود ، دیوار ها با گیتار های متفاوت و پوستر های بسیار پوشیده شده بودند و به جز تخت ، میز تحریر و کمد نسبتا بزرگی چیز دیگه ای در اتاق دیده نمی شد. قاب عکس کوچکی روی میز توجهش رو جلب کرد پس از روی تخت بلند شد تا نگاهی بهش بندازه .

Rewrite the stars Where stories live. Discover now