part5

77 17 7
                                    

"فلش بک"
24 December 2018

همه چیز داشت عالی پیش میرفت مینهو دو سال آخر دبیرستانش رو به بهترین شکل ممکن گذرونده بود . دو سال و دوماه از اون روز می گذشت ، مثل هر سال با فارغ التحصیل شدن برخی اعضای بند عضو گیری مجدد انجام می شد ، مینهو اون موقع سال دوم دبیرستان بود و به جز خودش تنها دو نفر دیگه در بند حضور داشتن که اون ها هم سال دومی بودن چانگبین و چان ، البته که در اصل چان باید سال سومش می بود اما به خاطر مهاجرت ناگهانی خانواده اش از استرالیا مجبور به دوباره خوندن سال اولش شد .
اون سال اون سه مسئول تست گیری از داوطلبین بودن ، همه چیز دقیقا از همون روز شروع شد ، آشنا شدن با اون پنج زلزله پر سر و صدا و پر انرژی و جوونه زدن علایقی عجیب در وجود مینهو .
هنوز هم اولین دیدارشون رو به خوبی به یاد داشت ، پسری با چشمان خمارش در نگاه اول مینهو رو مجذوب کرد ، زمانی که بهش خبر دادن در تست قبول شده ، چشم های هلالیش و برق خوشحالی که درشون وجود داشت همه و همه شدن مسبب احساس خاص مینهو به اون پسر .
همون طور که گفتم همه چیز عالی بود ، مینهو عاشق لحظاتی که همراه هیونجین داشت بود ، علاوه بر اون مینهو چند قدم به آرزوش هم نزدیک تر شده بود ، قرار بود شب اجرای آخر سال بازرسی از سمت یکی از معروف ترین کمپانی های سئول اجراشون رو تماشا کنه و برای دعوت به کارآموزی اونها رو ارزیابی کنه .
اما این خوشحالی و اتفاقات خوب پشت سرهم فقط تا یک ربع قبل اجرا دوام داشت ، اونجا بود که همه چیز خراب شد .
سعی کرد دوباره شماره هیونجین رو بگیره اما همچنان گوشی پسر خاموش بود .
چان - جواب نداد ؟
مینهو - نه خاموشه
پونزده دقیقه دیگه باید برای اجرا به روی صحنه می رفتند اما همچنان خبری از هیونجین نبود .
جونگین - اگه نیاد چی ؟
مینهو - هیونجین هر مشکلی که داشته باشه بخاطر زحماتی که خودش و ما تمام این مدت برای اجرا امشب کشیدیم میاد ، مطمئنم دیر یا زود میرسه
دقایق گذشتن و حالا فقط پنج دقیقه به اجرا مونده بود و خبری از هیونجین نبود ، همگی نگران بودن که شاید اتفاقی برای پسر افتاده باشه .
کمی بعد مدیر داخل سالن تمرین اومد و اعلام کرد باید به روی صحنه برن .
چان - چاره ای نیست باید بدون هیونجین اجرا کنیم
نگاه همه سمت چان برگشت ، با این میزان استرس چطور باید اجرا می کردن ؟!
حتی جیسونگ و فلیکسی که توی اینجور مواقع سعی میکردن با شوخی ها و حرف هاشون استرس بقیه رو از بین ببرن همه ساکت گوشه ای نشسته بودن .
هر چقدر هم سعی کردن روی صحنه خوب جلوه کنند و اجرای خوبی از خودشون به نمایش بزارن باز هم نگاه های متعجب دیگران رو احساس میکردن ، توی ذهن تک تک افراد حاضر یک چیز بود " پسر هایی که همیشه با اجراهاشون همه رو شگفت زده می کردن قطعا این افراد روی صحنه نبودن "
کی فکرش رو می کرد در عرض چند ساعت اینطور رویاشون نابود بشه ، رویایی که در اون هشت پسر در کنار هم مقابل طرفدار هاشون اجرا می کردن ، همه اون آرزوها و امید ها یک شبه سوخت و فقط خاکستری از خود به جا گذاشت که شد زخمی روی روح تک تک اونها .

Rewrite the stars Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin