part4

77 20 6
                                    

کوفتگی بدنش و حس بودن در مکانی ناآشنا باعث شد پلک هاش رو از هم فاصله بده و نگاهی به اطراف بندازه .
روی تخت بود و یکی از دست های در آتل گرفتار بود ، نبود تخت دیگه ای در اتاق نشان از خصوصی بودن اتاق بود .
با تکونی که در خورد دست از نگاه کردن به اطراف کشید و نگاهش رو به در داد .
پسر مو قرمزی که موهاش خیس بود و قطرات ریز و درشت عرق روی پیشونیش خودنمایی می کردند در چهار چوب در ظاهر شد ، حرکات لرزان پسر به وضوح لرز خفیف بدنش رو به نمایش می گذاشت .
فلیکس مطمئن بود که هیونجین یه مشکلی داره .
هیونجین به محض بالا آوردن سرش با نگاه خیره فلیکس مواجه شد ، سعی کرد با وجود سستی و لرزش پاهاش به سمت صندلی گوشه اتاق قدم برداره ، تصمیم داشت قبل به هوش اومدن پسر بره و فقط اومده بود برای آخرین بار بهش سر بزنه که با چشم های بازش مواجه شد .
فلیکس نگاه سوالی به دست در آتلش انداخت تا هیونجین براش اتفاق افتاده رو توضیح بده.
- بخاطر برخوردی که با ماشین داشتی دستت از ناحیه ساعد در رفته
پسر مو بلوند سری به معنای فهمیدن تکون داد و بعد از کمی مکث پرسید
- می خوای بری؟
با شنیدن اون سوال نگاهی به دستهاش که وضوح می لرزیدن و نگاهی به چهره فلیکس انداخت ، بدنش در آستانه طغیان بود اما طغیان کنونی عواطفش مانع رفتنش میشد .
با چند دقیقه بیشتر موندن کنار پسر مشکلی پیش نمی اومد.
- یکم دیگه پیشت می مونم
- میشه تا اون موقع حداقل به چند تا از سوالام جواب بدی؟
از همین حالا می تونست سوالات پسر رو حدس بزنه ، شاید جواب دادن به چند تا از سوالاتش بد نباشه .
سری به معنای تایید تکون داد و منتظر اولین سوال فلیکس شد
- چرا اومدی دیدنم؟
- برای یه سری از کارهام اومده بودم سیدنی و خب امروز تولدته ، هرچند که فکر کنم امروز به یکی از بدترین روز های عمرت تبدیل شد ، پس اومدم یه سری بهت بزنم و خب در واقع خودمم بهش نیاز داشتم ولی دلیل اصلیش چیز دیگه ای بود
-چی؟
- حدس میزدم با مینهو هیونگ در ارتباط باشی پس خواستم ... فقط می خواستم ازت بخوام مراقبش باشی ، سعی کن کاری کنی منو فراموش کنه ، باور کن همه این ها بخاطر خودتونه ، من فقط دارم سعی می کنم ازتون محافظت کنم
- در برابر چی ازمون محافظت کنی؟
- در برابر کسایی که دنبال آسیب زدن به من هستن
جواب های هیونجین فقط گیج ترش میکرد ، چرا باید کسی بخواد به هیونجین آسیب بزنه ؟
- چرا باید بخوان بهت آسیب بزنن؟
- به این یکی نمیتونم جواب بدم
برای گرفتن جواب بحث نکرد چون از جواب های کوتاه و مختصر پسر واضع بود سعی در دادن اطلاعات کمی به فلیکس بود .
- خب یه سوال دیگه ، پنج سال پیش چرا رفتی ؟ اصلا این همه سال کجا بودی ؟
- انتظار داشتم زود تر بپرسی ، دلیل رفتنم...خب فقط بدون مجبور بودم ، برگشتم لس آنجلس... میدونی که قبل از اومدن به سئول اونجا زندگی می کردم
- درسته...
- اون موقع از عموم خواستم تا برای یه مدتی بزاره بیام سئول ، می خواستم یکم با اقوام مادریم وقت بگذرونم ، دوست داشتم بیشتر راجبش بدونم ... منظورم مادرمه
لبخند محوی به چهره پسر مو قرمز نشست
- و قرار بود فقط تا پایان دوران دبیرستانم اونجا باشم ، اون شب هم...
- اگه میدونستی قرار نیست بعد دبیرستان باهامون باشی چرا از همون اول عضو گروه شدی ؟ ها؟
- چون از یه جایی به بعد شما شدین خانواده ای که همیشه دنبالش بودم... و می خواستم زمان بیشتری کنارتون باشم... می خواستم از تک تک لحظاتی که باهم بودیم استفاده کنم ، می دونم خودخواه بودم اما... من فقط دنبال یه خانواده بودم
آتش خشم فلیکس که تا اون لحظه در حال شعله ور تر شدن بودن فروکش کرد ، می دونست پسر پدر و مادرش رو از دست داده اما اون از بچگی با عمو و زن عموش بزرگ شده بود . چطور باهاش رفتار کرده بودن که اونها رو خانواده اش نمی دونست؟!
هیونجین تا اون لحظه سرش رو پایین انداخته و چهره اش زیر انبوه موهای قرمزش مخفی شده بود .
- بقیه رو نمی دونم ولی من بخشیدمت هیونجین
تلخندی کرد و ادامه داد
- قرار نیست به همه آرزو هامون برسیم
- متاسفم...
- عوض معذرت خواهی بیا کمکم کن به مینهو هیونگ زنگ بزنم
سعی کرد با عوض کردن موضوع پسر رو از اون حال در بیاره ، موفق هم بود چون هیونجین به محض تحلیل کردن جمله پسر اخم هاش رو در هم کشید و معترض شد
- مگه قرار نشد چیزی به مینهو نگی ؟!
- من به تو چیکار دارم می خوام بهش خبر بدم بیمارستانم بلکه به این دلیل بیاد اینجا یکم هم به خودش استراحت بده
هیونجین کلافه دستی به موهاش کشید ، می دونست قصد پسر چیز دیگه ای اما نمی تونست بهش نه بگه .
موبایل پسر رو از روی میز کنار تخت برداشت و شماره مینهو رو گرفت ، به محض بوق خوردن تلفن ، گوشی رو روی حالت اسپیکر گذاشت و به دست سالم پسر داد . قبل از عقب کشیدن انگشتش رو تهدید وارانه سمت پسر گرفت
-  چیزی از حضور من اینجا و حتی دیدارمون بهش نمیگی
نیشخندی گوشه لب های فلیکس نشست و انگشت هیونجین رو به سمت پایین سوق داد و سرش رو برای اطمینان دادن به پسر تکون داد.
لحظاتی بعد صدای مینهو در اتاق طنین انداز شد .
هیونجین با شنیدن صدای پسر چنگی به سینه اش زد تا ریه هاش برای یافتن اکسیژن کمی به تقلا بیفتن .
- هی پسر حالت چطوره؟ چه عجب یه یادی از هیونگت کردی
- سلام هیونگ
- لیکس خوبی صدات چرا میلرزه ؟
- خوبم فقط یه برخورد کوچولو با یه ماشین وسط خیابون داشتم ، الان این مهم نیست
هیونجین متعجب به فلیکس چشم دوخت ، پسر داشت چیکار می کرد؟
- یعنی چی که مهم نیست چیکار کردی با خودت بچه
صدای فریاد مینهو حتی هیونجین رو هم لحظه ای شوکه کرد
- توضیح میدم هیونگ زنگ زدم چیز مهمتری رو بگم
- چی مهم تر از حال تو آخه
-هیونجین
با به زبون آورده شدن اسمش توسط فلیکس معترض رو به پسر گفت
- قرار بود چیزی از دیدارمون نگی
فلیکس حق به جانب جواب پسر رو داد
-مینهو هیونگ حق داره بدونه ، چرا سعی نمیکنی یکم درکش کنی
- توی چیزی که بهت مربوط نیست دخالت نکن فلیکس
- یعنی چی که دخالت نکن باید به سوالات همه ما جواب بدی هیونجین...
- فلیکس بعدا راجبش صحبت میکنیم خواهش میکنم اون لعنتی رو همین الان قطع کن
هیونجین ملتمسانه گفت ، می دونست اگر این تماس بیشتر ادامه داشته باشه تمام دوری های پنج ساله اش بی فایده میشن . مشغول بحث بودن که صدای جیسونگ به گوش رسید
- لیکس...این صدای هیونجینه؟ هیونجین اونجاست؟
-آره ...
رو به هیونجین کرد و ادامه داد : حداقل باهاشون یکم صحبت کن ...
با یادآوری حضور غیر عادی جیسونگ اونجا از پسر پشت تلفن پرسید
- صبر کنم ببینم جیسونگ ؟ تو پیش مینهو هیونگی ؟
اما جونگین بود که جوابش رو داد و هردو پسر متعجب به صدای پشت تلفن گوش سپردن
- نه تنها این بچه سنجاب من و سونگمین هم اینجاییم
بعد از اون دوباره صدای مینهو دوباره به گوش رسید ، صداش در اثر بغضش کمی می لرزید
- فلیکس میشه گوشی رو بدی به هیونجین ، لطفا
- روی اسپیکره هیونگ خودت ازش بخواه
گوشی رو سمت هیونجین گرفت و با نگاهی منتظر بهش چشم دوخت
- هیونجین ؟ میشه جواب بدی ؟ لعنتی از زندگیم که محو شدی حداقل بزار بعد این همه مدت صدات رو بشنوم
صدای مینهو اینبار به وضوح می لرزید .
گاهی احساسات ما به منطقمون غلبه میکنن هرچند اشتباه ، هیونجین هم در اون لحظه تصمیم گرفت به احساساتش بها بده.
پس گوشی رو از دست فلیکس گرفت و سعی کرد کلمه ای به زبون بیاره می دونست با این کار ممکنه زحمات این پنج سالش رو به هدر بده ، کی می دونست این تماس و دیدار های بعدش چی تغییری توی سرنوشت اون دو ایجاد میکنه .
گوشی رو کمی به خودش نزدیک وصداش رو به دورترین و در عین حال نزدیک ترین شخص زندگیش رسوند
- س...سلام مینهو هیونگ
پسری که مایل ها از اونجا دورتر بود با شنیدن اون دو کلمه به لب هاش اجازه ترسیم لبخند بر روی چهره اش رو داد
- صدای فریاد هات به گوشم رسید خورشید من¹ ، بهم نگو که کلمات بیهوده ان عزیزم وقتی خودت بهش باور نداری ، نمی خوام برات از کلمات بگم حتی نمی خوام چیز دیگه به زبون بیارم چون بی اندازه تشنه صداتم فقط بدون متاسفم کلمه بیهوده ای نیست چون من بخشیدمت حتی بدون اینکه دلیل رفتنت رو بدونم ، در آرامش به انتظار بشین هیونجینم ، کسوف نزدیکه .
مروارید های غلتانی که از گوشه چشمش به بیرون می گریختن راهشون رو به سمت گونه های داغش می گرفتن و سرانجام روی صفحه گوشی فرود می اومدند .
بی صدا اشک می ریخت بی هیچ هق هق یا سر و صدای دیگه ای ، از کودکی به این طور گریستن عادت داشت تا مبادا صدای فریاد های قلبش کسی رو آزار بده .
مینهو که انگار متوجه اشک های پسر بود گفت
- اشک هات رو الکی حروم نکن هیونجین ، میدونم می خوای بگی باید فراموشت کنم ولی همون طور که ماه بدون خورشید نوری نداره منم بدون تو نمی تونم بدرخشم هیونجین ، یادته وقتی بهت اعتراف کردم ازت خواستم الان جوابی بهم ندی و راجبم فکر کنی ، الانم میگم فکر کن درباره من ، خودمون و هر دلیلی که باعث جدایی پنج ساله مون بود
- خورشید مرده مینهو الان فقط یه ستاره بی فروغه ، هیچ نور و درخششی نداره که به ماه بده
- شاید ماه بتونه ته مونده فروغش رو به خورشید بده
لبخندی میون اشک هاش زد ، مینهو مثل گذشته بود همون قدر لجباز .
شاید حرکت بچگانه ای باشه اما خواست با قطع کردن گوشی اجازه بیشتر حرف زدن به پسر پشت خط رو نده ، مینهو درست میگفت کلمات به هیچ وجه بیهوده نیستن ، مینهو با چند کلمه هیونجین رو از تمام باورهاش برگردونده بود .
گوشی رو به فلیکس بر گردوند و سمت در اتاق رفت ، بیشتر موندن توی این اتاق بیهوده بود .
- انقدر ترسو نباش هیونجین...
با شنیدن اون جمله از زبون فلیکس متعجب برگشت و به پسر خیره شد
- انقدر از از دست دادن داشته هات می ترسی که عوض محافظت ازشون دورشون میندازی؟
- راست میگی من میترسم چون شما همه چیزی که دارم هستین
بعد از اون در با صدای نه چندان بلندی بسته شد ، حالا فلیکس موند و سکوتی که فضا رو در بر گرفته بود .
.
.
.
بخاطر بحثی که با پخش کننده شون توی سیدنی داشت حسابی کلافه بود و تنها خواسته اش در حال حاضر فقط یه دوش آرامش بخش بود.
هرچند که به محض ورود به اتاقش و روبرو شدن با هیونجینی که به نرده های بالکن ایستاده و مشغول تماشای منظره روبه روش بود بیخیال حمام لذت بخشش شد .
پسر کلافه بود و این از سکوت و غرق تفکر بودنش قابل فهم بود.
- هی سم ، دیدارت با فلیکس چطور بود
بلاخره پسر مو قرمز چشم از ستاره های درخشان آسمان گرفت و سمت سهون برگشت
- بد نبود...خوب هم نبود
-چطور ؟
- بحثمون شد ، زدم بیرون ، ماشین زد بهش ، دست راستش در رفت ، توی بیمارستان یکم حرف زدیم ، راجب یه سری چیزا براش توضیح دادم و در نهایت یه تماس و هم کلامی کوتاه با مینهو داشتیم
- واو
سهون تقریبا شوکه شد ، هرچند هیونجین جوری خونسرد صحبت می کرد انگار هیچکدوم از این اتفاقات چندان هم مهم نیستن.
ناگهان پسر با صدایی که بغض فروخورده اش رو به رخ می کشید شروع به حرف زدن کرد
- به نظرت می تونم ازش محافظت کنم؟ من میترسم بهش آسیب بزنم سونبه ، شاید بعد لو رفتن همه چیز و دستگیری پدرم منم اعدام بشم یا حتی به حبس ابد محکوم بشم ، اون موقع چی ؟ مثل این می مونه که اشتباه پنج سال پیش رو دوباره تکرار کنم ، وابسته اش کنم و بعد رهاش کنم ، این حقش نیست ، مینهو باید در آرامش زندگی کنه اون لایق زندگیه بهتریه...
هیونجین معمولا زمانی که بی اندازه خسته و خواب آلود بود تا این حد پر حرفی میکرد ، احتمالا پسر امروز بیشتر از یک حمله داشته و تا الان زمانی هم برای استراحت نداشته یا به خودش اجازه استراحت نداده ، در هر صورت واضح بود با ته مونده انرژیش سرپا ایستاده .
به داخل اتاق بردش و اجازه داد چند ساعتی روی تخت خودش استراحت کنه .
- کافیه دیگه سم ، قرار نیست حبس یا اعدام بشی ، بار ها بهت گفتم الان هم میگم اگه بخوای میتونی مینهو رو کنار خودت داشته باشی ، باور کن تو برای مینهو بهترینی ... حتی به نظرم مینهوعه که لایق کسی مثل تو نیست
جمله آخرش رو با شوخی گفت تا حتی شده لبخندی کمرنگ به چهره پسر بنشونه.
- دیدار تو با اون یاروعه... کی بود ... نمیدونم ... حالا هرچی ... چطور پیش رفت ؟
- باید یه سر بریم بوسان انگار تولیدکننده مون توی بوسان بار رو تحول نداده
هیونجین هوم آرومی گفت و چشم هاش رو بست اما قبل از به خواب رفتن چیز دیگه ای به زبون آورد
- قبلش باید یه سر بریم سئول ، می خوام به دیدار ماه برم 
______________________________________
¹اون شعری که هیون زیر نقاشی چشمای مینهو تو پارت دوم نوشته بود رو یادتونه؟! مینهو یجورایی داشت جواب اون شعر رو میداد (حالا هرچی ، خودتون متوجه شید منظورم چیه دیگه )
طولانی تر از همه پارت هایی بود که تا الان نوشتم (حالا خوبه فقط سه تا پارت نوشتم) در هر صورت تا به الان طولانی ترینشون بود ، خواهشا یه لطفی کنید و کامنت بزارید (دل این بنده خدا رو شاد کنید)
راستی یه سوپرایز خوشگل و هات هم شب تولد پسر هنرمندمون که مصادف با سال جدیده داریم (:
ببینم کی تا الان تونسته مشکل هیونجین رو حدس بزنه ؟! توی کامنت ها حدس ها تون رو بگید
باز هم میگم ووت و کامنت فراموش نشهه(؛

Rewrite the stars Onde histórias criam vida. Descubra agora