The last part

64 13 2
                                    

صدای زنگ گوشی مزاحم خواب دو پسر تازه آرام گرفته بود ، مطمئنا کسی که پشت خط بود سرنوشت خوبی در انتظارش نبود .

با اکراه از آغوش مینهو جدا  و نیم خیز شد تا گوشی رو از روی میز کنار تخت برداره.

آیکون سبز رو لمس کرد و بعد از وصل شدن تماس گوشی رو نزدیک گوش راستش برد.

- این موقع شب چه وقته زنگ زدنه سونگهواشی

- مطمئن باش اگه کار واجبی نبود مزاحمت نمی شدم

تمام حواس هیونجین با این جمله روی صدای پشت خط متمرکز شدند ، فردا روز عملیات بود و این تماس هم مطمئنا بی ربط به فردا نبود .

- یادته گفتی درباره مرگ پدر و مادرت تحقیق کنیم ، الان یسری مدارک و شواهد به دستم رسیده که نشون میده عموت مقصر اون تصادف بوده

تمام دنیا در یک لحظه پیش چشمانش تاریک و خفقان آور به نظر رسید ، ادامه حرف های پسر رو متوجه نمیشد و فقط در تاریکی اتاق خیره به ملافه های تخت بود .

آن مرد کودکی اش را ربود و سختی های زیادی به او تحمیل کرد اما بازهم علاقه کمی در اعماق قلبش به آن مرد داشت ،  بزرگش کرده و درس های زیادی به او آموخته بود ، آن مرد را عزیز و قابل احترام می دانست اما حالا...

رنگ از چهره پسر رخت بسته بود و این حتی در تاریکی اتاق هم برای مینهو قابل دیدن بود ، گوشی را از پسر گرفت و بعد از شنیدن ماجرا از سونگهوا و تشکر بابت اطلاع دادنش سراغ دالیای ناخوشش رفت .

به زبان آوردن کلامی در این حال بی فایده بود پس فقط پسر را به آغوش کشید تا مهر تاییدی باشد بر تنها نبودن پسر در این حال .

با حس حلقه شدن دستان مینهو دور تنش اشک هایش بی اراده راهشان را به گونه هایش باز کردند .

تصمیم نداشت در پایان کار پیرمرد را به جهنمی که لایقش است بفرستد ولی حالا ، حالا که پرده ها کنار رفته و حقیقت را آشکار کرده بودند شعله انتقام بار دیگر در وجودش زبانه کشید .

بدنش کم کم شروع به لرزیدن می کرد و این از یخ شدن دست ها و پاهایش و گر گرفتن تنش واضح بود .

مینهو عمیقا از این حالات هیونجین متنفر بود ، به تازگی حملاتش کم شده بود اما در همان به ندرت ها هم مینهو چندین بار حس مرگ را تجربه کرده بود ، تماشای زجر کشیدن نیمه وجودش درحالی که کاری از دستش بر نمی آید عذاب آور بود .

آن شب  در سکوت و خشم و لرزش صبح شد ، خشمی که نوید ریخته شدن خون بسیاری بود .
.

.

.

تنها افکاری که در ذهنش جولان می دادند کشتن اندرسون و پیرمرد بود و حتی حرف های مینهو مبنی بر انجام ندادن کار عجولانه ای هم برای آرام کردن خشمش کافی نبودند .

Rewrite the stars Where stories live. Discover now