- من برای تیمم دخالت کردم ، برای راجر که کارت قرمز پرچم فوتبالشه . اما تو هری ، لعنت به چشمای ترسیدت که زبون تند و تیزت رو زیر سوال میبره . لعنت به فوتبال و به پسربچه های لوس پر ادعا!
زمزمهی لویی لطیف تر از قاصدک به گوش هری نشست و سخت تر از طوفان قلبش رو از جا کند .
- پس.. ب..برو کنار و .. دیگه نگو که عشوه هام روت تاثیری نداره!
لویی جا خورد ، دام کلمات که برای هری بافت خودش رو اسیر کرده بود و این تقلای فرار وحشی ترش کرد .
به جلو خزید و زیاده خواهتر از یه جانور گرسنه گردن پسر رو بوکشید ، رایحهی سیب سبز تا مغز سرش نفوذ کرد .
- کامان! چرا دارم بوی ترس رو حس میکنم ازت؟
بی ربط گفت و هری خودش رو دور کرد . نفسش ، تمام جان و جسمش ، از این همه نزدیکی در تنگنا بود :
- برو کنار تاملینسون ، سیب سبز طعمهی شاهین آبی نیست .
پوزخندی زد و موقع رد شدن ازش به کمر خوش تراشش دست کشید تا از لرز ستوت فقراتش مطمن بشه :
- لیاقتت شغاله ، شاهین دنبال گل رزش میره .
جدال بین شون سخت بود و در هم کوبنده . یجورایی سعی به جواب های سریع بود و حتی به معنای پشتش فکر نمیکردن . شاید برای همین هم مکالمه شون انقدر عجیب و بی ربط پیش رفت .
دو کاپیتان که به ظاهر میدوییدن و با تیم شون پاس کاری داشتن ، اما تمرکز شون کجاست و به دنبال چه ؟
پسر بلند گیسو دچار نشخوار فکری بود . همیشه از نزدیکی فیزیکی دیگران وحشت داشت ، اما این جواب های احمقانه از کجا سبز شد .
لویی توپ رو زیر لباسش برد و با پیرهن تمیزش کرد . اون یادش میاومد ؛ یادش میاومد که چند ماه پیش ، شب آخر بهار بود و ساعت از ۱۲ گذشته ، راجر اون دوران اُفت داشت و برای تمرین تا دیروقت خونه نمیاومد پس لویی اکثر اوقات پیش زین میموند .
پنجرهی اتاق زین ، به سپیدی و بزرگی قلبشه . پشت پنجره و روی کمد و کنار تخت ، همه جا پر از گلدونای سبزیه که هر چهار فصل براش شکوفه میدن و فضا رو عطر آگین میکنن .
اون شب روی تختش باهم آبجو سر میکشیدن و گرم صحبت بودن . نسیم بهاری ، پردهی حریر رو به رقص در میآورد و همخوانی جیرجیرک ها از باغچهی زین گوش رو صفا میداد .
- این . . این یکم نگران کننده نیست مرد؟
زین مردد گفت و شراب از گوشهی لبش چکید .- چی؟ بگو چی نگرانت کرده و فقط به خودم بسپارش بِرو .
با بیخیالی جواب داد اما دریچهی چشم زین از خشم تنگ شد .
- همین دقیقا همین لویی . تویی که موهاتو مثل ابروهات دادی بالا ، لبخند کجت بوی مرگ میده و داری کرواتت رو شل میکنی . به ظاهر چی هستی جز یه انسان عادی ؟ اما من حسش میکنم . منی که تموم عمر با راجر سر و کله زدم به راحتی میفهمم . از قعر چشمای آبیت سیاهی رو بیرون میکشم و از شیار های مغزت نوشیدن سم رو میبینم .
YOU ARE READING
- OᖴOƑƑSǀƊƐ OR ƓOAL !
Randomاینجا مستطیل سبز پسر! جایی که روی چمن هاش بوسه میکارم و به دروازهاش سجده میکنم. مقدسه برام چون میدون جنگ منه! - اما لویی! چرا وسط میدون جنگ قلب تو به جای توپ فرستادی تو دروازهام؟! - چون تو گل منی ، نه آفساید !