پاستیل

366 42 4
                                    

پاورچین پاورچین وارد آشپزخانه شد و بعد از زیر و رو کردن تمام کابینت ها، بالاخره پاستیل های میوه‌ایش رو پیدا کرد.

راه اومده رو برگشت و به سرعت سمت اتاق مهمان همیشه خالی رفت.

اتاق مهمان، مخفیگاهش بود، جایی که وقتی میخواست کاری که نباید رو بکنه، به اونجا میرفت.

و البته که پدر و مادر و هیونگش هم هیچوقت نمیفهمیدن، یا حداقل تا الان که نفهمیده بودن.

در اتاق مهمان همیشه خالی رو باز کرد و بعد متوجه شد که این بار خالی نیست.

پسری روی تخت نشسته بود و مشغول کار با گوشی اش بود.

البته وقتی که در اتاق باز شد، گوشی رو خاموش کرد و کنارش گذاشت.

تهیونگ به پسر کوچکی که وارد اتاق شده بود نگاه کرد، و متوجه شد که پسر، چیزی که توی دستش بود رو به طور مثلا نامحسوسی پشتش قایم کرد.

و خب تهیونگ هم داوطلبانه پسرک رو همراهی، و وانمود کرد که کاملا از اون چیز بی خبره.

-سلام؟

پسرک با صدای خش دارش گفت.

تهیونگ از روی تخت بلند شد و رو به روی‌ اون زانو زد، حالا با همدیگه هم قد شده بودن:

-سلام! اسمت چیه؟

پسرک با تعجب پلکی زد و بعد مشکوک زمزمه کرد:

-آجوشی، اول شما باید اسمتو بگی!

تهیونگ لبخندی زد و دستش رو جلو برد:

-تهیونگم. دوست قدیمی جونگکوک، میشناسیش؟

از لفظی که جونگکوک برای معرفی کردنش به کار برده بود، استفاده کرد. دوست قدیمی.

پسر چینی به بینیش داد:

-معلومه که میشناسم. مگه میشه بابا جونگکوکم رو نشناسم؟

تهیونگ خشک شد. بابا جونگکوک؟

-جونگکوک...باباته؟

پسرک اوهومی گفت و بعد دستش رو توی دست خشک شده پسر گذاشت:

-خوشبختم آجوشی. منم ته‌مین هستم. جئون ته‌مین.

خب؛ تهیونگ بعد از اتفاق دیروز، اونقدر سِر شده بود که دیگه فهمیدن اینکه پسرک شیرین رو به روش حاصل ازدواج معشوقه خودشه، اونقدر درد نداشت.

تهیونگ داشت با عواقب رفتارهاش رو به رو میشد و خداوندا؛ یعنی انقدر جونگکوک رو عذاب داده بود؟

نگاه کردن به پسر رو به روش، حس تلخ و شیرینی توامان داشت.

با اینکه قلبش بدجوری سنگین و غمگین می تپید، اما لبخند از روی لبش تکون نخورده بود:

-چقدر اسمت قشنگه!

-ممنون آجوشی.

ته‌مین که دیگه از سمت مرد رو به روش احساس خطر نمیکرد، بسته پاستیل های رنگارنش رو از پشتش بیرون آورد و بازش کرد:

It's Too LateWhere stories live. Discover now