ساعت 3 صبح بود و کلاب داشت کم کم خالی میشد
نیکولاس رفت که وسیله هاشو برداره که دید سونگچول نیست پس فکر کرد که رفته خونه ولی نمیدونست که جونگهان باهاشه پس فقط ولش کرد
نیکولاس: اه ولش کن حتما رفته خونه*سونگچول توی هتل عموش یه اتاق برا خودش داره
اونا بوسه اشون رو قطع نکردن تا وقتی که سونگچول روی گونه اش اشک حس کرد
_جونگهان... هان... هانی به من نگاه کن چرا گریه میکنی؟
+فکر میکنم که *هق تو فردا*هق دوباره ولم میکنی
_هانی من هیچ وقت ولت نمیکنم(پس عمه من ولش کرد؟ 🤡) پس بیا بخوابیم باشه
*هان رو بغل میکنه و چشماشو میبنده
+تو...تو فقط مستی فردا همه چیزو یادت میره تو فقط یک رویای یک شبه ای..........
مینی: شوا انقدر نگران نباش کلاب عه دیگه احتمالا بعدش نیک بردتش هتل عمو
شوا: ولی سونگچول همیشه به من زنگ میزنه این عادی نیست
سونگکوان : هیونگ شاید ، شاید که نه حتما مسته
مینی: اره حتما هتل عه
شوا: میخوام برم پیشش
سونگکوان: هیونگ بیا بخوابیم ساعت 4 صبح منو مجبور کردی بیایم خونه چول هیونگ تروخدا بیا بگیریم بخوابیم
مینی:نانا اتاق مهمون رو اماده کرده برین بخوابین شب بخیر
سونگکوان : شب بخیر هیونگ بریم
شوا: اوکی شب بخیر مینی.........................
این پارت قبل اتفاقات اصلی عه چند ساعت دیگه پارت جدید رو اپ میکنم 👀

ESTÁS LEYENDO
lie?
Fanfictionکاپل:جونگچول (جونگهان و سونگچول سونتین) چی میشه اگه نزدیکترین فرد زندگیت رو به خاطر دروغ یکی دیگه از دست بدی؟