•British boy•

83 21 15
                                    

ساعت حدودای یازده و نیم صبح بود که جما و آنه از دفتر اولین وکیلی که باهاش قرار ملاقات گذاشته بودن بیرون اومدن.خب،این قرار ملاقات اونطور که باید باب میلشون پیش نرفت. اون بنظر کارشو خوب بلد بود ولی بعنوان دست‌مزدش مبلغ خیلی بالایی رو گفته بود و آنه میدونست نمیتونه از پس پرداخت این مبلغ بر بیاد...

همونطور که با گوشیش مشغول بود،جرعه‌ای از لَته‌ی تلخش رو نوشید و اجازه داد با طعم و عطر اون قهوه‌ی لعنتی،کمی آروم بگیره.

"خب ظاهرا این یکی خیلی خوبه!"

نظر آنه به دخترش جلب شد.اونا توی یه کافه درست سر خیابون دفتر اون وکیل نشسته بودن و داشتن اسامی ده وکیلی که منشی بازرس داده بود رو تو گوگل سرچ میکردن تا بتونن یه قرار ملاقات تضمین شده و موفقیت‌آمیز رو داشته باشن!

"کدومه؟"

جما کمی خودش رو جلو کشید تا بتونه صفحه‌ی گوشی رو به آنه نشون بده...

"توماس هارپر."

آنه با شنیدن اسم وکیل،ابرویی بالا انداخت...

"آمریکاییه؟!"

جما سری تکون داد و جرعه‌ی دیگه‌ای از لَته‌ش نوشید...

"پرونده‌های موفق زیادیم داشته.امیدوارم کارمزدی که میخواد خیلی زیاد نباشه!"

جما خیلی ناامیدانه گفت و چتری‌های لخت و شکلاتی رنگش رو به عقب داد.برعکس برادرش،جما موهای لَختی داره!
آنه سری تکون داد و تکه‌ای از کیک شکلاتی توی بشقاب رو داخل دهنش گذاشت...

"جم،یه زنگ به دفترش بزن،ببین میتونی واسه همین امروز وقت بگیری؟"

همونطور با دهن پر گفت...جما به دنبال حرف مادرش،دوباره اسم توماس هارپر رو توی گوگل سرچ کرد و بعد روی گزینه شماره تماس زد و تماس رو برقرار کرد و اون رو روی اسپیکر گذاشت تا آنه هم بشنوه.کمی بعد صدای خانمی که بنظر منشی دفتر بود توی اون فضا پیچید...

"با دفتر پروفسور توماس هارپر تماس میگیرد،چطور میتونم کمکتون کنم؟"

با شنیدن لقب 'پروفسور' جفتشون ابرویی بالا انداختن، شاید توقع نداشتن یه پروفسور دانشگاه کاری خارج از دانشگاه هم انجام بده!

"راستش میخواستم یه قرار ملاقات با ایشون داشته باشم!"

صدای منشی برای ثانیه‌ای قطع شد...

"میتونم برای هفته‌ی بعد سه‌شنبه یه تایم براتون رزرو کنم!"

اینبار آنه بجای جما صحبت کرد...

"هفته‌ی بعد خیلی دیره،این مورد واقعا اضطراریه،ممنون میشم همین امروز یه قرار بزارین تا ما با ایشون ملاقات داشته باشیم."

"اما ایشون وقت زیادی ندارن متاسفانه من نمیتونم زودتر بهتون وقتی بدم!"

جما اخمی روی صورتش نشست...

𝑺𝒄𝒉𝒊𝒛𝒐𝒑𝒉𝒓𝒆𝒏𝒊𝒂(𝑳.𝒔/𝒁.𝒎)Where stories live. Discover now