┊<11>┊

101 45 19
                                    

"مینگیو؟"

مینگیو با بی حالی خودش رو تو بغلم انداخت تا برای چند لحظه تو شوک باقی بمونم.
اون داشت بغلم میکرد؟

به صورتش و بدن داغش نگاه انداختم. حسابی بوی الکل میداد.علاوه بر اینکه حرارت بدنش همچنان افزایش میافت!

سعی کردم اون رو از خودم جدا کنم اما بدنم ضعیفتر از اون بود که بخواد اون هیکل بزرگ رو هُل بده به خاطره همین به صورت مستش نگاه انداختم و گفتم:

"چی باعث شد این وقت شب بیای اینجا؟!
اونم اینقدر مست!"

مینگیو با خماری خندید و همونطور که دستاش رو نزدیک صورتم میبرد گفت:

"من بالاخره شکست خورد..و حالا اومدم بت خبر بدم که قلبم کاملا تسلیم توعه"

به اراجیف که تحویلم میداد خندیدم. این احمق مست کرده و نمیفهمه چی داره میگه!

ونوو:"برگرد اتاقت الان مستی نمیفهمی
چی داری میگ.."

اما با قرار گرفتن ناگهانی لباش روی لبام حرفم نصفه باقی موند، تا با شوک بیشتر نگاهش بندازم.

بدن داغش به بدنم چسبیده بود، و همونطور که روی من دراز کشیده بود ، با اشتیاق کامل من رو میبوسید...

واسه یه لحظه مثل مجسمه ها خشکم زده بود و طول وقت با چشمای گشاد به کارش خیره شده بودم. که در آخر

با تمام توان و خشمی که داشتم هلش دادم و بدون اینکه اجازه گفتن چیزی رو بهش بدم. سیلی محکمی تو گوشش خوابوندم.
و این دومین سیلی بود که از طرفم میخورد

ونوو:"چطور جرعتی کردی همچین
حرکتی بزنی؟"

مینگیو طرف سرخ صورتش رو گرفت و همونطور که با تلخی میخندید گفت:
"من عاشقتم"

ونوو:"خفه شو!!!!"

یه سیلی دیگه تو گوشش خوابوندم که اینبار مینگیو شونه های لرزونم رو گرفت و با بغضی که داشت لب زد:

"بزن منو،هر چقدر دلت میخواد بزن، اینقدر بزن تا صورتم خون بریزه...ولی من رو از خودت نرون ونوو، چون من واقعا عاشقتم"

به کفه دستم بوسه ای زد که اینبار دستم رو عصبی مشت کردم و با تمام قدرتی که داشتم به صورتش مشت زدم، تا از روی تخت پرت بشه پایین...

چطور جرعت کرد؟ چطور جرعت کرد لبایی رو ببوسه که متعلق به اون نیست!چطور جرعت کرد به دستی بوسه بزنه که زمانی بین دستای گرم یک نفر دیگه قرار داشت..

Memories | MeanieOnde histórias criam vida. Descubra agora