"چی شده ؟حالت خوبه؟بچه خوبه؟"تهیونگ سر تکون داد و جستجوگرانه به اطراف نگاه انداخت و بعد اونو دید.
جونگکوک از داروخونه بیرون اومد ، تو مسیرش خشکش زد ، مشخص بود که رایحه اشو حس کرد.
چشم هاشون بهم قفل شد و تهیونگ لرزید."وای نه ،نه ،نههه اون اینجا چیکار میکنه؟"
جیمین زمزمه کرد و به بازوی تهیونگ چنگ زد
"چرا چشماش قرمز شد؟؟ فاک، این خوب نیست،ما باید از اینجا بریم همین الان!!"
تهیونگ نمیخواست بره، میخواست بره سمت جونگکوک و زبونشو تو دهن الفا هل بده ، میخواست الفا بلندش کنه و اونو به دیوار فشار بده میخواست جونگکوک تا هفته بعد بفاکش بده.
جیمین تهیونگ رو به سمت دیگه ای کشید ولی جونگکوک به سمتشون دوید ، وقتی جلوشون ایستاد ،چشماش دوباره به حالت نرمال برگشته بود نگاهشو به جیمین داد و چشم غره ای بهش رفت.
"تو احمقی؟ برای چی آوردیش اینجا؟"
"یا!"
جیمین نیشخندی زد و متقابلا بهش چشم غره رفت
"مشکل فاکیت چیه؟ تو کی هستی که اینطوری سرم داد میزنی؟"
"جیمین یه بتاست،سرش داد نزن اون الان نمیتونه فرمون هامو حس کنه"
تهیونگ گفت و به لبای جونگکوک خیره شد ، یادش نمیومد که انقدر بوسیدنی بوده باشن.
جونگکوک نفس عمیقی کشید ،بنظر میرسید داره با خودش مقابله میکنه."تو خوبی؟"
تهیونگ پرسید و قدمی به الفا نزدیک تر شد
"تو باید همین الان از اینجا بری من میتونستم از اون دارو خونه لعنت شده هم رایحه اتو حس کنم ، میدونی الفا های اینجا باهات چیکارمیکنن؟"
جونگکوک نفس عمیقی کشید و چهرش درهم شد و قدمی به عقب برداشت
"فاک ،نمیتونم خیلی نزدیکت بشم تو بو میدی.."
"بو میدم؟"
تهیونگ پیرهنشو بالا کشید و بو کرد، بعد نگاهی به جونگکوک که سرشو تکون میداد و ازش بیشتر فاصله میگرفت انداخت، انگار که اون چندش آوره.
تهیونگ هورنی بود و همچنین الان خیلی احساسی شده بود.
و یهویی حس کرد زشت و بدبو هم هست."بوی گند میدم؟"
"نه"
صورت جونگکوک گرفته شد و فاصله اشو کم کرد و گونه های تهیونگ و تو دستای بزرگش گرفت
YOU ARE READING
Pup's dad ~ kookv
Fanfictionتهیونگ با تمام وجودش از الفا ها متنفره، اون میدونه که هیچوقت قراره نیست به یکی از اونا اجازه بده تا جفتش بشه. از طرفی تهیونگ عاشق بچه هاست و دلش میخواد بچه خودشو داشته باشه. اون از یه اهدا کننده اسپرم استفاده میکنه و بالاخره حامله میشه. ولی فهمیدن...