دنده های جونگکوک در حد مرگ درد داشتن ولی اون مبارزه رو برنده شده بود.
خون رو از لباش پاک کرد و تماشاچیا رو تماشا کرد.
اکثر اونها داشتن جشن میگرفتن چون شرط بسته بودن که اون برنده میشه.عموش جلوی رینگ بوکس ایستاد و تشویقش کرد.
جونگکوک نگاهشو گرفت و به کسی که انتهای سالن بود داد.جونگکوک چشماشو مالید ، صد در صد مشت محکمی به سرش خورده بود چون پسر اون پشت کاملا شبیه تهیونگ بود.
"کوک بیا پایین ، بیا جشن بگیریم ، اون حریف قدری بود ، کارت خوب بود!"
جونگکوک عموشو نادیده گرفت و تلاش کرد نگاه بهتری به پسر اون پشت بندازه.
کسی کنارش بود، جونگکوک بتا رو شناخت.
رفیق تهیونگ!
"امکان نداره"
جونگکوک از رینگ بیرون پرید ،
همینطور که راهشو به سمت پشت سالن میکشوند عرق از سر و روش میریخت ، امیدوار بود که چشماش گولش زده باشن.تهیونگ چشماش گشاد شد وقتی دید جونگکوک داره به سمتش میاد.
دستشو روی شکمش گذاشت و با خجالت لبخند زد
"تبریک می..""واقعا جدی هستی؟"
جونگکوک نگاهی به جیمین کرد و دوباره رو تهیونگ برگشت.
"اینجا چیکار میکنی؟"
"خونریزی داری"
تهیونگ گفت و دستشو دراز کرد ولی جونگکوک تو هوا دستشو گرفت
"تو همینجا صبر کن"
جونگکوک به جیمین گفت و بعد به تهیونگ نگاه کرد
"تو همراهم میای"
غرید و به سمت رختکن راه افتاد و تهیونگ رو همراهش کشید.
جونگکوک نفس عمیقی کشید ، به خودش یاداوری کرد که امگا بارداره و باید عصبانیتشو کنترل کنه.
در و پشت سرشون بست."میفهمم چرا عصبانی هستی ، فقط بهم اجازه بده..."
"منو مسخره کردی؟ اینجا چیکار میکنی؟ اصلا چطور اینجا رو میشناسی؟"
تهیونگ نگاهشو زیر انداخت ، احساس گناه از صورتش مشخص بود.
" جیمین موقع درمانش با یکی آشنا شد و اون مرد بهش گفت که یه مبارزه بزرگ.."
YOU ARE READING
Pup's dad ~ kookv
Fanfictionتهیونگ با تمام وجودش از الفا ها متنفره، اون میدونه که هیچوقت قراره نیست به یکی از اونا اجازه بده تا جفتش بشه. از طرفی تهیونگ عاشق بچه هاست و دلش میخواد بچه خودشو داشته باشه. اون از یه اهدا کننده اسپرم استفاده میکنه و بالاخره حامله میشه. ولی فهمیدن...