یک روزه کامل گذشت و دوساعت تا رفتن به پارتی وقت داشتم پس از همین الان شروع کردم رفتم حمام بعدش نشستم جلو آینه تا موهامو خشک کنم و حالت بدم
یک بلوز و شلوار ساده پوشیدم.یک ساعت دیگه پارتی بود و من باید از همین الان میرفتم چون پول تاکسی و اتوبوس نداشتم مجبور بودم پیاده برم و اونجاییم که پارتی بود بالا شهر بود و خیلی از خونه ما فاصله داشت.
داشتم میرفتم بیرون که جیمین زنگ زد
_الو سلام
_سلام کجایی کوک
_خونه
_الان میام دنبالت
_باز ماشین باباتو کش رفتی؟
_باورت نمیشه اگه بگم خودش بهم داد!
_باورم نشد
_خب باورت شه به من چه تو شل مغزی
_پنج دیقه دیگم رسیدم فعلا
قطع کردم. ده دقیقه گذشت که زنگ در خورد رفتم در و باز کردم دیدم جیمینه
_چه عجب اومدین
_بعله خوب حالا توام سریع حاضر شو بریم
_من حاضرم
جیمین با یک حالت وا د فاکی داشت نگام میکرد
_چیه؟
_با این لباسا میخای بیایی؟
_مگه چشونه؟
_چشون نیس.کوک داریم میریم پارتی نه بازار لباسات رو عوض کن
_همینا خوبن چیز دیگه ای ندارم
_الان من برات پیدا میکنم
جیمین اومد تو خونه و یک راست رفت سراغ کمد لباسام منم در و بستم و رفتم پیشش نشستم روتخت که یک شلوار سفید بهم داد با یک بلوز هلوگرامی
_بپوش
_بنظرت یکم زیادی نیس ما فقط یک پارتی میریم
_کوک بپوشششششش
_باشه برو بیرون
رفت بیرون چ لباس هارو پوشیدم ی نگا تو آینه کردم خوب شده بودم ولی یذره احساس میکردم معذبم جیمین اومد تو اتاق و تا منو دید سوتی زد
_چه داف شدی
خندیدم که دوباره گفت
_خب لباسات که اوکی شد حالا میمونه میکاپت
قشنگ از همین تیکه میکاپ بدم میاد و جیمین دست گذاشت رو همین مورد.
_نه اصلاااااا
_خیلیم بلهههه باید میکاپ کنی اینطوری که شبیه روح هاییی
به زور میکاپم کرد و رفتیم تا سوار ماشین شیم، ناگفته نماند که اسپری ضد رایحه ام زدم چون اینطور پارتیها آلفاها امگاهارو اذیت میکنن و من اصلا از این خوشم نمیاد پس مثل یک بتا به مهمونی رفتم.
تیپ جونگکوک.شما جونگکوک رو کیوت تر و کوچولو تر تصور کنید.
_________
های گایز💜
حالتون چطوره؟🙂
ووت یادتون نره!
YOU ARE READING
𝐌𝐘 𝐨𝐦𝐞𝐠𝐚 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfictionنام فیک: امگای من جئون جونگوک پسر ۱۷ ساله ای که در یک مدرسه نسبتا خوب درس میخونه و زندگی آنچنانیای نداره . چی میشه اگه بفهمه جفتش یک آلفای خونه خالصه که از قضا بشدت دختر بازه ژانر: امگاورس،امپرگ،اسمات،مدرسهای کاپل:Vkook