#jungkook
صبح که از خواب بیدار شدم تهیونگ و کنار خودم ندیدم، فهمیدم رفته شرکت.
بلند شدم اول از همه یه نگاه به گوشیم انداختم دیدم تهیونگ پیام داده بازش کردم
"صبح بخیر خوشگلم رفتم شرکت نگران نشی.برات صبحونه آماده کردم حتما تا آخرش میخوری.بعدش لباساتو بپوش بهم زنگ بزن بیام دنبالت که بریم جایی کار داریم. فعلا نفسم"با ایموجی قلب کنار پیامش قند تو دلم آب شد ولی هنوز دو ثانیه نگذشته بود یاد کاری که دیشب کردم افتادم و شرمنده سرمو پایین انداختم.علاوه بر اینکه سوپرایز جفتمو خراب کردم، ناراحتش هم کردم وقتی پشیمون میشم که دیگه کار از کار گذشته.
سرمو برای خودم تکون دادم و با قدم های بلندی خودمو به سرویس داخل اتاق رسوندم اول از همه روتین پوستی مو انجام دادم و بعد کارهای شخصی که گفتن ندارن.
رفتم داخل آشپزخونه که میز صبحانه مفصلی دیدم و تو دلم قربون صدقه تهیونگم رفتم.
لباسامو که پوشیدم گوشیمو برداشتم و اولین شماره ای که متعلق به عشقم بود و گرفتم و بعد از چندتا بوق جواب داد.
_خوشگلم؟بیدار شدی
_اولن که سلام دومن اگه بیدار نشده بودم چطوری بهت زنگ میزدم
_اولن سلام دومن باشه عمرم چرا سریع جبهه میگیری
_من که چیزی نگفتم فقط جواب سوال عجیبت و دادم عزیزم
_باشه پریزاد. آماده ای بیام دنبالت.
با پریزادی که گفت بند دلم پاره شد ولی سریع خودمو جمع کردم
_آره آمادم فقط زودتر بیا تهیونگیی
با لحن مظلوم و ملوسی صداش کردم که اعتراضشو از پشت گوشی شنیدم
_جونگکوکم اگه میخوای به خونه نرسم همینطوری به کیوت بودنت ادامه بده
_باشه پس خدافظ تهیونگی منننن
دوباره صدامو نازک و ملوس کردم و نذاشتم اعتراض کنه و قطع کردم
همینطور که منتظر تهیونگ بودم گوشیم زنگ خورد.نگاه کردم اسم جیمین روی اسکرین بود جواب دادم:
_بله جیمی...
_زهرمار بله کوفته بله خدا از اون جفتت نگذره که همیشه ور دلشی دیگه نمیتونم حتی باهات حرف بزنم پسره زشت
_امون بده تا صحبت کنم وزه بعدشم تو چیکار به عشق من داری
_تیو چیکیار بی عیشیق مین دیاریی.ریدم به تو و عشقت
_فقط زنگ زدی که برینی به عصابم نه؟
_نخیر بی لیاقت خائن زنگ زدم حال گهه تو بپرسم
همینطور که جیمین داشت ویز ویز میکرد صدای بوق ماشین تهیونگ و شنیدم و رفتم پایین که دیدم تهیونگ از داخل ماشین داره نگاهم میکنه رفتم داخل ماشین نشستم
_هویییی جونگکوک گراز میفهمی چی میگم
_فعلا کاری نداری
_چرا دارم میخوا...
_خدافظ
_بیشعور دارم صحبت میکنم
همینطور که داشت صحبت میکرد قطع کردم به تهیونگ نگاه کردم و لبخند زدم بهش
_سلام
_سلام کی بود عمرم
_جیمین
_چی میگه؟
_هیچی چرت و پرت
تو طول راه سکوت بود که از تهیونگ پرسیدم
_ته ته؟
_جونم
_کجا میریم؟
_سوپرایزهه
_____________
های گایز👋🏻
خب خب خب حالتون چطوره؟😉
ببخشید بخاطر اینکه دیر کردم اول که درگیر امتحانا بودم بعدم که کلا مشکل برام پیش اومد نشد آپ کنم بازم عذر میخواماگه تو این هفته شرایط برسه احتمالا دو پارت اپ داشته باشیم
⭕شرایط آپ بعدی⭕
❌۶۰تا ووت❌
❌۳۰ تا کامنت❌Words 500
YOU ARE READING
𝐌𝐘 𝐨𝐦𝐞𝐠𝐚 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfictionنام فیک: امگای من جئون جونگوک پسر ۱۷ ساله ای که در یک مدرسه نسبتا خوب درس میخونه و زندگی آنچنانیای نداره . چی میشه اگه بفهمه جفتش یک آلفای خونه خالصه که از قضا بشدت دختر بازه ژانر: امگاورس،امپرگ،اسمات،مدرسهای کاپل:Vkook