جونگکوک چند قدمی جلو اومد و به پسر نزدیک شد. خیلی نزدیک.. و بعد درحالی که از بالا به چشم های گرد پسر خیره شده بود گفت_گفتم سوارش شو
«خدایا.. من یک غلطی کردم گفتم میخوام سوارش بشم.. تو چرا انقدر جدی گرفتی؟؟»
جیمین آب دهنشو قورت داد و لبخند وارفته ای زد.
+الآن؟؟
جونگکوک ابرویی بالا انداخت.
_نه میتونی بزاری ساعت دوازده شب بشه سیندرلا
+ههههه هههه هه هه
جیمین خندهی بلندی کرد و با دیدن چهرهی جدی مرد خودشو جمع کرد. خودش میدونست چیز خنده داری نبود ولی فقط میخواست یکجوری از این وضعیت فرار کنه..
+راستش.. من نمیتونم سوار موتور کس دیگهای بشم. اونم چنین چیز باارزشی. مسئولیتش زیاده..
جونگکوک خودش رو به پسر نزدیک کرد. جوری نزدیک که نوک کفشاشون به هم تماس پیدا کردن و بعد روی پسر خم شد.
جیمین درحالی که قلبش توی دهنش میزد همراه با پسر بیشتر روی موتور خم میشد تا اینکه..
_نترس.. میدونم بلد نیستی.. میخوام روشنش کنم
جونگکوک دم گوش پسر نجوا کرد و جیمین نمیدونست از هرم نفس های مرد به تنش لرز افتاد یا ترسناکی جمله...
جونگکوک گفت و راست ایستاد. دو دستش رو توی جیب شلوارش فرو برد و گفت
_خب.. برای خرید موتور اومدی یا نه؟
+نه ببین مَ..من بلدم...
_برای خرید موتور اومدی یا نه؟
بار دوم لحن پسر جدی تر و سردتر بود.
جیمین سرشو پایین انداخت و گوشهی شلوارشو بین انگشتاش مچاله کرد. لازم به لاپوشونی نبود. اون پسر همین الانم فهمیده بود جیمین داره دروغ میگه..
+الان نه.. گفتم مشاوره بگیرم بعد...
جونگکوک حرفشو قطع کرد.
_پس لزومی توی اینجا بودنت نمیبینم
پسر گفت و بعد خودشو کج کرد و با اینکارش به جیمین فهموند که راه خروج از کدوم طرفه!
جیمین نگاه ناراحتی به پسر انداخت و با قدم های تند سمت خروج حرکت کرد.
به سرعت از انبار زد بیرون و حتی یکبار هم به پشت سرش، نگاه یخی جونگکوک و نگاه متعجب کارکنی که اول اونجا دیده بودش نکرد و مستقیم خارج شد.
با فاصله گرفتنش از اونجا برگشت و نگاه بغضآلودی به تابلو انداخت و با لحنی عصبی گفت
+خودت و موتورات برین به جهنم
YOU ARE READING
Mr KAWASAKI
Fanfiction←[کامل شده]→ جیمین عاشق موتور بود. ولی نه پول داشت و نه مهارت.. جونگکوک هم عاشق موتور بود. اما اون هم پولشو داشت و هم مهارتش.. این یک نشونه بود. یک نشونه از طرف سرنوشت برای اینکه این دوتا باید برای هم دوستای خوبی میشدن، یا حتی بیشتر...! به هرحال ای...