با اینکه خودش کاری کرده بود تا پسر این حرکتو بزنه، باز هم با هجوم یهوییش نتونست -اووومم- کوچکی که از بین لبهاشون شنیده شد رو کنترل کنه..
جونگکوک چونشو جلوتر کشید تا راحت تر بتونه به لبهاش دسترسی پیدا کنه..
جیمین تا همین الان، که سرجمع ده ثانیه بیشتر هم نمیشد! احساس میکرد جایی روی ابراست..چون لعنتی.. این مرد خیلی خوب میبوسید!!!
جیمین انقدر تحت تاثیر حرکات جونگکوک بود که واقعا کاری از دستش برنمیاومد، جز اینکه دستاشو روی شانهی مرد بزاره و پارچهی پوشیده شده تن مرد رو فشار بده..
با گاز یهویی که از لب پایینش گرفته شد دوباره صدای جیغ مانند ناخواسته ای از بین لباش فرار کرد.
نمیدونست چه مدته که داره میبوسه و بوسیده میشه، فقط با سوزش قفسه سینش به خودش اومد و بدنش هشدار داد که باید جدا بشن..کمرش که توی دست مرد گیر افتاده رو عقب کشید و همزمان با دستاش فشاری به شانههای جونگکوک داد.
جونگکوک با فهمیدن قصد پسر، برای بار آخر مک محکم به لبهاش زد و گذاشت فاصله بگیره..درسته خودش هم نفس کم آورده بود ولی نفس نفس زدن های جیمین خیلی واضحتر و مشخص بود!
پسر بزرگتر سرش رو جلو برد و چند میلی متری صورتش لب زد
_ حالا کی بوسیدن بلد نیست..؟"البته که من.. خاک بر سرم.."
جیمین دم عمیقی گرفت و برای فرار از جواب دادن گفت
+ تشنمه
و بدون اینکه منتظر پسر بمونه سمت آشپزخونه پا تند کرد.
لیوانی برداشت و از شیر آب کرد و سریع سرکشید. گز گز لباشو هنوز حس میکرد. با حس ورود پسر به آشپزخونه ناخودآگاه قلبش تندتر زد.. هنوزم میتونست تنش بینشون رو حس کنه..حس میکرد به همین زودی تمام اون یک لیوان آبی که خورده هیچ شده و لباش خشک تر از هر لحظهی دیگه بود..
_ جیمین
"وای گفت جیمین .. واییی گفت جیمینننن"بزاقش رو قورت داد و برگشت. مرد به کانتر تکیه داده بود و دست به سینه ایستاده بود..
+ جان؟
_ فردا شیفت داری؟
جیمین قدم به قدم به مرد نزدیکتر شد.
+ نه. فقط صبح کلاس دارم
همزمان با تموم شدن جملهاش در یک قدمی مرد ایستاد.
_ خوبه. شب میام دنبالت بریم جایی
پسر کوچکتر ابرویی بالا انداخت.
+ کجا؟
پوزخند جونگکوک چشمگیر بود.
_ دیگه...
جیمین همون یک قدم رو هم طی کرد.
+ نمیگی؟
جونگکوک خیره به لحنی که برخلاق چند دقیقه پیش دوباره اغواگر شده بود جواب داد
_ شاید با یکی دیگه راضی شدم!جیمین نیشخندی به این باجگیری زد. کمی صبر کرد و بعد روی پاهاش بلند شد و لبهاشو به لبهای مرد رسوند.
جونگکوک بدون مکث کمر پسرو گرفت و اونو به خودش چسبوند.
انگار خوشش میاومد تماس بدنی داشته باشن..
VOUS LISEZ
Mr KAWASAKI
Fanfiction←[کامل شده]→ جیمین عاشق موتور بود. ولی نه پول داشت و نه مهارت.. جونگکوک هم عاشق موتور بود. اما اون هم پولشو داشت و هم مهارتش.. این یک نشونه بود. یک نشونه از طرف سرنوشت برای اینکه این دوتا باید برای هم دوستای خوبی میشدن، یا حتی بیشتر...! به هرحال ای...