جیمین برای بار دهم خودش رو توی آیینه چک کرد و بعد از مطمئن شدن از نبود هیچ مشکلی، نفس عمیقی کشید و رو به آیینه گفت+نبایدم مشکلی باشه. الکی که دوساعت دم کمد واینستاده بودم!. بعدشم این همه پول لباس و استایل میدم باید یکجایی به دردم بخوره
حقیقت همین بود. جیمین همیشه در بهترین و شیک ترین حالت ممکن بود. جوری که توی دانشگاه و بین اطرافیان به این موضوع معروف بود..
نگاهی به تیپ آبی آسمونی و دلرباش انداخت و عطر خنک و شیرینش رو روی مچ و گردنش اسپری کرد.
کیفش رو برداشت و از خونه بیرون زد. ساعت هشت بود و جونگکوک گفته بود تا هشت و نیم به خونه میرسه. پسر راس ساعت هشت و بیست دقیقه جلوی در مشکی رنگ ایستاده بود و داشت ساختمون روبه روش رو آنالیز میکرد.
ساختمون سه طبقه با نمای مینیمال مشکی و کرم.
+چه شیک...
پسر گفت و با آپارتمان نقلی و ساده خودش مقایسه کرد.
+انگیزهام بیشتر شد! اگه دکوراسیون داخلیش هم خوب باشه دیگه قطعا باید دوست پسرم شی جئون جونگک...
با شنیدن صدای زنگ تلفنش جملهاش نصفه موند.
-جذاب بداخلاق موتور قشنگ-
گلوش رو صاف کرد و بعد از چندثانیه جواب داد
+بله؟
_سلام. خوبی؟
+ممنون
_میگم.. احیانا نرسیدی که!
اخمهای پسر درهم فرو رفت.
+برای چی؟
جونگکوک با لحنی که انگار خجالت درش پنهان شده بود جواب داد
_آخه من کار برام پیش اومد نمیتونم الان بیام. گفتم اگه راه نیفتادی که خب..
جیمین نفسی کشید و گفت
+ولی من رسیدم..
جونگکوک گفت
_اوکی پس یکم معطل میشی. من سعی میکنم سریع خودمو برسونم ولی احتمالا نیم ساعتی طول بکشه. اگه برات سخت میشه میخوای..
+نه.. مشکلی نیست صبر میکنم
جونگکوک با لحنی که اینبار قدردانی در اون مشخص بود پاسخ داد.
_ممنونم. فعلا
+فعلا
با ناراحتی گوشی رو قطع کرد و گفت
+بیا. اینم از شانس ما
جلو رفت به در خونه تکیه داد.
هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که گوشیش دوباره زنگ خورد.
_جیمین.. به همسایه ام گفتم در حیاطو باز کنه که بری داخل. بیرون هوا سرده داخل منتظر باشی بهتره
VOUS LISEZ
Mr KAWASAKI
Fanfiction←[کامل شده]→ جیمین عاشق موتور بود. ولی نه پول داشت و نه مهارت.. جونگکوک هم عاشق موتور بود. اما اون هم پولشو داشت و هم مهارتش.. این یک نشونه بود. یک نشونه از طرف سرنوشت برای اینکه این دوتا باید برای هم دوستای خوبی میشدن، یا حتی بیشتر...! به هرحال ای...