بدنم عادت به زیاد خوابیدن نداره.امروز که کاری ندارم و باید استراحت کنم اما همچنان اصرار داره که بیدار وسرپا بشه.
بعد از مالیدن چشم و صورت اولین کاری که به صورت خودکار انجام میدم دست بردن به سمت گوشیم هست.اخرین پیام کای توجهم رو جلب میکنه ،احتمالا وسط مکالمه نصفه نیمه امون در مورد موضوعی که اصلا یادم نمیاد چی بود،خوابم برده و کای دقایق زیادی منتظر جوابم مونده و در نهایت به فحش کشیدتم .
((فردا می بینمت هونی))
منظورش امروز بود ؟امروز که ما قراری نداشتیم ،قرار بود استراحت کنم و بیرون کاری برای انجام دادن نداشتم ،احتمالا منظورش پس فردا بوده و اونم از شدت خواب آلودگی اشتباه کرده.
بلاخره پاهام یاری کرد و قبل از ورود به سرویس ،نگاهی به هوای مه آلود بیرون انداختم.بوی برف رو احساس میکنم .جدیدا فن پیج های زیادی رو روزانه مرور میکنم ،و اصلا نمیخوام دقت کنم که بینشون چندتایی فن پیج کایهون/سکای هم هست که چک کردن پست هاش ،با پیج فیکم جزو روتین اوقات فراغتم شده.اولش با فن پیج های چانبک شروع شد و نمیدونم چرا و چطور مجبورم کرد پیج فیک بزنم و از همه پیج های کاپلی اکسو بازدید کنم.
نمیدونم این دخترای خوش خیال چی بین دوتا پسر میبینن که اینقدر دوست دارن ما رو بهم بچسبونن.
میتونم به خودم مدال افتخار بدم چون هنوز مقاومتم در جهت نخوندن فن فیک هایی راجع به خودمه،تاثیر گذار بوده و تا این حد مغزم رو به تعطیلی نکشوندم.
وارد پیجی میشم که معمولا ادیت های باحالی ازمن و کای درست میکنه و با دیدن اینکه پست جدیدی نذاشته سرخورده میشم ،وقتشه اون دختر هورنی درونم رو وادار به کامنت گذاشتن بکنم.
٫٫((نا امید شدم،انتظار داشتم صبحم رو با یه ادیت قشنگ از سکای شروع کنم٫٫))
خدایا سهون تو واقعا دیوونه ای...صدای زنگ گوشیم ،جوری بهم شوک وارد کرد که انگار کسی مچم رو حین ارتکاب جرم کامنت گذاشتن ،گرفته .
تماس از طرف منیجر بود،پس واسه روز تعطیلم هم برنامه چیده شده و کای خواب آلود نبوده.
_چیشده هیونگ صبح به این زودی؟
_سهون،دو ساعت دیگه کمپانی باش،جلسه داریم
_راجع به چی؟
_بیا می فهمی،الان نمیتونم توضیح بدم،میبینمت.
********
منتظر آسانسور بودم که صدای کای رو از پشت سر شنیدم.
شلوار جین،ژاکت مشکی با خط های سفید دور یقه،کلاه مشکی .بدون هیچ تلاشی مثل همیشه خوشتیپ وکامل به نظر میرسید._بالاخره تو هم یه بار زودتر از من رسیدی
_دلیل این جلسه ناگهانی چیه ؟یه روز تعطیل هم نمیزارن خونه باشیم.
_خونه باشی که چیکار کنی؟با دوست دختر خیالیت خوش بگذرونی؟!_همه که مثل خودت نیستن،من تفریحات سالم دیگه ای هم دارم کای
_مثلا؟!((دور زدن تو پیجای کاپلی مون))
ممنوعه ترین جواب ممکن ،تو سرم وول خورد و ناپدید شد،نمیتونم تصور کنم اگه بفهمی باهام چیکار میکنی.
YOU ARE READING
A lost dream
Fanfictionکاپل: سکای + کایهون +چانبک خلاصه ای از داستان: _این ۲۸ امین نیمه شبی هست که اینور دنیا ،شب رو صبح نمیکنم ،در واقع بهتره بگیم شب رو تا صبح فکر میکنم و غصه های ناتمومم در حال زاد و ولد با سرعت سرسام آوری هستن.... ____ _شما به مربی تکواندو نیازی ندارید...