شاخه پاپیتال نه چندان بلند رو از دست پسر نوجوان گرفت و به آرومی براش توضیح داد:
_ طول ساقه حداقل باید ده سانت باشه و وقتی میخوای از ساقه اصلی ببریش، بهتره چاقورو به صورت اریب نگه داری تا بیشترین سطح مقطع رو داشته باشی، اینطوری احتمالش بیشتره تا قلمه زدن موفقیت آمیز باشه. همینطور بهتره ساقه ای رو انتخاب کنی که جوانه داره.
پسرک که از نزدیکی زیادش با لونا کمی شوکه و خجالت زده بود و تحت تاثیر فورمون های ملایم و زیباش گونه هاش گل انداخته بود، با احترام زیاد ساقه گیاه رو از لونا پس گرفت.
از قبل شنیده بود که شاهزاده بومگیو شخصا روی تمام مراحل رشد و پرورش گیاهان دارویی نظارت دارن اما به هر حال از ملاقات باهاش اونم در اولین روز کارش در گلخونه قلعه شگفت زده بود.طوری که با صبر و آرامش به همه کمک می کرد و در جواب تک تک سوالات با حوصله پاسخ می داد باعث می شد درک کنه چرا لونا انقدر بین کارکنان محبوب هست.
پسر امگا بین میزهای بزرگ و کارکنان گلخونه چرخ می زد و مطمئن می شد همه چیز به خوبی انجام بشه. گیاهان دارویی بسته به مقدار استفاده و کاربردشون در بازه های زمانی مشخص قلمه زده می شدن تا به موقع رشد کنن و به مصرف برسن.از اونجایی که به تازگی جنگ غیر منتظره شون تمام شده بود، ذخیره های گیاه پاپیتال که از کاربردیترین داروها برای بستن زخم هاست رو به اتمام گذاشته بود. بنابراین خارج از برنامه و به مقدار زیاد، توسط انبار دارو در حال تکثیر بود تا کمبودش جبران بشه.
کمی بعد که مطمئن شد مشکلی وجود نخواهد داشت، تصمیم به ترک گلخونه گرفت. البته قبل از خارج شدن لباس هاش رو که کمی گلی و خاکی بودن به خاطر سلامت روان دایه هم که شده عوض کرد. زن به طرز ترسناکی به خاطر مناسب نبودن وضعیت لباس های پسر فریک می زد.اگر بومگیوی قبلی بود، الان در مرز یک فروپاشی روانی بود و داشت برای کوچکترین خبری از آلفای مو بور له له میزد ولی دیگه این طور نبود.
میدونست که اگر اتفاقی برای فرمانده افتاده بود تا حالا جو قلعه بهم میریخت، پس برای فعلا همین کافی بود.
پسر یاد گرفته بود اگر اشتباهات قبلی رو بازهم تکرار کنه، زندگی دوباره از نو بهش درس میده.
دوباره مجبور می شد همه دردهایی که کشیده رو تحمل کنه و یکبار دیگه همه رو از خودش ناامید کنه. همه، از جمله شخصی که عاشقش بود و از دلتنگی براش به مرحله ای رسیده بود که دیگه به یاد نمیآورد حال و روزش وقتی دلتنگ اون نبود چه شکلی بود.امگا فکر می کرد حالا انقدر بزرگ شده که دیگه به جای بغض کردن، جلوی بروز اتفاقات بد و ناگوار و بگیره.
تا قبل از دیروز شاید کمی مردد بود، ولی حالا بعد از اون ملاقات اتفاقی تصمیمش رو گرفته بود. گاهی اوقات آدم مجبور میشه به استقبال درد بره تا از خودش در برابر درد بزرگتری محافظت کنه.
DU LIEST GERADE
Pieces of a Rose [TXT fanfiction]
Fanfictionسکوتی که همهجارو پر کرده بود، حتی از ناقوس مرگ بلندتر و کرکنندهتر بود. پسر قسم میخورد که بوی خون رو احساس میکرد. انقدر شدید که باعث پیچ خوردن دلش میشد ولی بازهم قدمهای لرزونش رو به سمت تالار مگنولیا برمیداشت. وقتی با سر انگشتان یخزدهش در بزرگ...