course you demon "part four"

70 16 10
                                    

با من حرف بزن...🌬
🦋🐬🦋🦋🐬🦋🦋🐬🦋

همیشه این جمله رو میشنید وقتی دیگران میگفتن "وقتی یک شخصی رو از دست میدی، تازه به ارزش و نیاز بودنش در زندگیت پی میبری"
و بکهیون هیچ وقت این جمله رو درک نکرده بود، تا الان، که هر لحظه به یاد اون میفتاد..

"فلش بک"

(سه ماه پیش)

چانیول:خلاصه کنم، من تو بازی کردن خیلی حرفه ایم، یعنی تا الان کسی نتونست شکستم بده همیشه میبرم!!

بکهیون با نگاه تحقیر آمیز و لبخندی درازی گفت:مثلا چه بازی؟ قمار؟ نکنه طرف مقابلتون ادمای بیچاره و از خدا بیخبرن؟ با قدرتت ازشون میبری و پولاشونو میگیری؟

چانیول واقعا این پسرو درک نمیکرد، اون اصلا توی عمرش قمار بازی نکرده بود اصلا نمیدونست چطوریه؟ اره شانس ادما رو توی بردن بازی دستکاری میکرد اما شخصا باهاشون بازی نکرد!!

چانیول:چرا انقدر راجع به من افکار منفی داری؟!

بکهیون:انتظار داری راجع به شیطانی که سعی داره مخمو بزنه افکار مثبت داشته باشم؟

میدونین این مکالمات دقیقا در حالی داشت بینشون ردو بدل میشد که بیرون خونش نشسته بودن، وقتی که همه خواب بودن اما بکهیون بخاطر بیخوابی روی پله ها نشسته بود.

چانیول:نکته..خوبی بود..

بک به ریکشنش خندید و به آسمون نگاه کرد..

بکهیون:به عنوان یک شیطان میتونی آینده رو ببینی؟

چانیول سر تکون داد:نه اما میتونم گذشته رو ببینم، آینده فقط جز توانایی خدا!!

بکهیون بهش نگاه کرد:گذشته منو چی؟

اینبار چان فقط سر تکون داد..

بکهیون:میتونی بفهمی، پدرو مادرم، راحت مردن یا درد کشیدن؟!

هر چند که جا خورد، اما انتظارشو داشت.
ولی فرصت نکرد جوابی بده..
چون..

بکهیون:نمیخواد بگی.. مهم نیست..
و دوباره به آسمون نگاه کرد:به هر حال بگی هم باورت نمیکنم.

و برای چندمین بار چانیول رو ناراحت کرد..
چان از ناراحتی به شکل گربه در اومد و از دیوار بالا رفتو تنهاش گذاشت..

"پایان فلش بک"

الان که فکرشو میکنه، با خودش میگه، شاید حقشه که ترد بشه، اینکه اونم تنهاش بذاره، چون زمانی که بود قدر داشتنش رو ندونست..

نفس کلافه ایی کشید و همین که خواست از پله ها بالا بره صدایی شنید.

صدای "میو" گربه...

بکهیون ذوق زده به پایین نگاه کرد اما...
اون گربه، یک گربه سفید قهوه ای بود، تازه بنظر می اومد چند ماهش باشه چون خیلی ریزه میزه بود.

course you demon 😈 Where stories live. Discover now