course you demon "part three"

89 15 6
                                    

🌻وقتی احساسات شکل میگرن🐈‍⬛

🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋

گفته شده، زندگی پس از مرگ وجود داره،

همین‌طور روشنایی بعد از تاریکی،

و آرامشی بعد از عذاب...

زندگی پر از تجربیات متفاوت، یا اشتباهاتی که ازشون درس میگیری، زخم هایی که باهاشون بزرگ میشی. بکهیون توی این سن کم هیچ تجربه خاصی نداشت، تا حالا مرتکب خطایی نشد، اما یک زخمی روی قلبش شکل گرفت که بعد از از دست دادن والدینش به یادگار گذاشته شد.
بعد از اون همیشه مراقب رفتارش بود تا بهترین باشه، همونطور که به پدرش قول داد، اما کامل بودن گاهی ادمو خسته میکنه..
اون خستگی باعث شد بکهیون جایی باشه که الان هست.
تجربه ایی داشته باشه که حتی فکرشو هم نمیکرد!!
شب اش رو با موجودی بگذرونه که انسان ها قلبشون رو تاریک و نگاهشون رو منفور مینامن، میگن شیاطین چیزی از احساسات سرشون نمیشه، اما بکهیون توی چشمای این پسر مو قرمز، احساساتشو دید، حقیقت حرفهاشو حس کرد.
قلب این پسر گرم تر از قلب انسان ها بود!!
پس یک شب رو با اون گذروندن، هیچ اشکالی نداره..
توی تاریکی اتاق، یک نور کمی از فانوس گازی به صورت هاشون‌میزد، هیچ کدوم هنوز نمیدونستن کاری که دارن میکنن درسته یانه؟
اصلا نمیخواستن به بعدش فکر کنن، نگاه انسان کوچولوش از خجالت رو بدنی بود که چند ثانیه پیش با در اوردن لباسش، بالا تنه اش برهنه شده، و نگاه اون روی صورت معصومی که از خجالت سرخ شده بود.
سرشو برد جلو و با گرفتن دو طرف صورتش،‌پیشونی پسرک رو بوسید. بعد با بستن‌چشماش، پیشونی خودشو به اون چسبوند..

چانیول:میشه...ازت یک‌ چیزی بخوام؟

بکهیون که چشماش کاملا باز بود، فقط سر تکون داد..

چانیول:قول بده، هیچ وقت واسه موجود بی ارزشی، مثل من گریه نکنی!!

نمیفهمید چانیول چرا داره اینو میپرسه اما،
متاسفانه حتی با شنیدن اون حرف هم، گریش میگیره..

دستاشو گرفت و گفت:تو بی ارزش نیستی، نه برای من!!

چانیول با شنید این حرف احساس کرد قلبش به لرزش افتاده، پس این حس همون حس "پروانه ایی شدن"

لبخند کجی زد و گفت:میدونی، برام خیلی اهمیتی نداره که موجود بی ارزشی باشم چون، با ارزش ترین شخص زندگیمو پیدا کردم، همین کافی!!

حتی فرصت فکر کردن رو هم بهش نداد، لبهای انسان کوچولوش رو بوسید و با حرکات ریزی به بازی گرفت.
بعد از در اوردن لباسش اونو روی تخت انداخت و خزید به روی بدنش، دست انداخت و با کشیدن طناب پوشش های دوره تخت رو کشید..
اینبار از لبهاش گذشت و جای جای بدن سفید و ظریفش رو بوسید.....
این احساسات برای بکهیون تازگی داشت، لذت متفاوت لمس های شیطانش، واقعا براش عجیبه، میشه گفت یکمی هم براش خجالت آور چون این پسر، هر چی نباشه یک غریبه بود، نه؟

course you demon 😈 Where stories live. Discover now