course you demon"part one"

164 25 19
                                    


😼پیشی ناقلا🐈‍⬛
🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾

•من سرگرمی زیاد دارم،چون نمیتونم تمام عمرم بیکار بمونم و دنبال روح مردم باشم حال نمیده، مثلا،خوشم میاد بعضی وقتا بترسونمشون، البته هیچ وقت نمیتونم بهشون اسیب بزنم اما خب انسانها راحت میترسن، که این کارمو اسون میکنه،
و خب...
بعضی وقتا هم میشینم و دعوا کردنشون رو
تماشا میکنم درست اما خب بیشتر اوقات خودم باعث شکل گرفتن اون دعوام، چون انسانها خیلی حوصله سر برن با هم دعوا نمیکنن، نه به راحتی...
البته سرگرمی مورد علاقم اون...
لبخند نیش داری به لب های پسر مو قرمز اومد:
خیلی خوشگله، نگاهش منو تشنه میکنه، جوری که دلم میخواد اغواش کنم، البته به زبون ادما میگه گمراه کردن شیطان اما اگه بخوام صادق باشم میگم، دوست دارم لبهاشو با لبام حس کنم و باهاش رابطه داشته باشم، البته میتونم به شکل غیر اخلاقی به چیزی که میخوام برسم اما حال نمیده، بیشتر اغوا کردن ادما برام جذاب، اینکه با تایید و علاقه خودشون بهشون نزدیک شم، کیفش بیشتر!!

بعد چرخید سمت کبوتر سفیدو ابی کنارش و واسه چند ثانیه بهش خیره موند:منو باش با کی دارم حرف میزنم، یک کفتر زبون نفهم!!

یک آن لوشه هاش اویزون شد و اخماش رفت تو هم:البته شاید بقیه نفهمن، اما من مطمئنم تو زبون منو حالیت میشه،نمیتونی یک شیطانو گول بزنی!!
کبوتر، پشت کرد و باسنش رو بهش نشون داد
:بی تربیت!!

دست به سینه شد و به منظره مقابلش، که آسمون ابی رنگ پر از ابر رو نشون میداد نگاه کرد.
شاید سوال باشه، چانیول دقیقا کجا نشسته، باید بگم روی سقف قصر اصلی نشسته بود، و دقیقا از همونجا به منظره شهر و اسمون نگاه میکرد.

:میدونی، قبل از اینکه ببینمش، زندگیم روال عادی خودشو طی میکرد، شکار کردن، خوشگذرونی..اما وقتی دیدمش...
لبخندی روی لبش اومد و گفت:میدونی چطور دیدمش، یک بار وقتی توی گلخونه قصر روی درخت خواب بودم یک..
کبوتر ناگهان برگشت سمتش و بهش با یک چشم گرد و درشت شده نگاه کرد:رو درخت خوابیدن رو دوست دارم، کبوترا هم برام خوشمزن..
اونجا بود که چند تا از پر کبوتر در اومد و خودش چند قدم پرید عقب، که باعث شد شیطان مو قرمز ما به خنده بیفته..

:نترس شوخی کردم، من پرنده دوست ندارم چون پر داره!! فقط خواستم ثابت کنم که حرفمو میفهمی حالا بذار برات تعریف کنم..

☆☆♡☆☆فلش بک☆☆♡☆☆

چانیول، شیطان گربه نمای ما، با حالت کشیده ایی رو یکی از درختای گلخونه شاه لَم داده بود، همون لحظه سرو کله رو عصاب ترین شخصی که فکرشو بکنی پیدا شد.

:اینجا چه میکنی؟

چانیول که تا اون لحظه چشماش بسته بود، یکی از پلکاشو باز کرد و با دیدن دختر مو صورتی که مقابلش داشت بال میزد و رو هوا بود، اخم کرد..

course you demon 😈 Where stories live. Discover now