🔥ترکم نکن🐚
❄❄❄❄❄❄❄❄بدن بی جونشو در آغوش گرفته بود و گریه کنان اونو از آب کشید بیرون!!
اگه بکهیون رو از دست میداد دنیاش نابود میشد!!چانیول:بکهیون!! بکهیون چشماتو باز کن!!
درازش کرد روی زمین و لباس تنش رو کم کرد، بعدش با ضربه های دست به وسط قفسه سینش سعی کرد آب جمع شده تو ریه هاشو بیرون بریزه!!
چانیول:نباید بری!! نمیتونی اینطوری ترکم کنی!!
با تمام قدرتش ضربه میزد، نمیتونست همینطوری بیخیال شه، باید چشماشو باز کنه!!
انقدر گریه کرد که نمیشد تشخیص داد خیسی صورتش از اشک هاش، یا آب!!
تلاش هاش زمانی خودشون رو نشون دادن که بکهیون با صدای بلندی سرفه کرد و آبی که داخل بدنش بود رو از حلقش بیرون داد.
پشت هم سرفه میکرد و به کمک چان بلند شد و سرجاش نشست..
وقتی به خودش اومد و چشماش کاملا باز شد، صورتشو پاک کرد و نگاهش به پسر مقابلش افتاد.
اون چانیول بود، آره خودش بود،
اما...؟موهاش دیگه قرمز نبود و چشماش هم همینطور...
بکهیون دست لرزونش رو بالا اورد و صورتشو لمس کرد:چ..چان..تو..خودتی؟
چانیول خوشحال از اینکه حالش خوبه و میتونه حرف بزنه نفس راحتی کشید و گفت:اره..خودمم!!
هر چند حرکت بعدیش غیر قابل پیش بینی بود، چون انتظار نداشت ازش کتک بخوره!!
چون،بکهیون با مشت زد به شمکش!!
چانیول:اخخخخخخ!!
بکهیون:خیلی عوضی!! میدونی چقدر اذیت شدم؟! چرا انقدر دیر کردی؟! اصلا تمام این مدت کجا بودی ها!!
دوباره بهش مشت زد:برای چی اونطوری ولم کردی!؟ باعث شدی فکر کنم خلم!! کسی تورو یادش نبود و فقط من یادم بود بعدش باهام حرف هم میزنی؟! اگه خواستی بری!! خواستی فراموشت کنم چرا باهام حرف زدی!!چانیول:خیلی خب متاسفم همه چیزو برات توضیح میدم!!
بکهیون دوباره بهش مشت زد:چیو میخوای توضیح بدی؟ از کجا میخوای شروع کنی؟! میدونی چقدر حس گندی داشتم!؟
چانیول:هی پس من چی؟!بنظرت خودم دوست داشتم از پیشت برم؟!! نه!! ولی مجبور بودم، نمیتونستم برگردم چون قانون شکنی کردم!! صداتو میشنیدم تا مراقبت باشم اما اجازه نداشتم تا خطری تهدیدت نکرده بیام پیشت!! حتی نمیدونستم میتونم باهات حرف بزنم اما وقتی امروز بهت گفتم تقصیر تو نبود فهمیدم این توانایی رو دارم!!
با شنیدن اون حرفا، انسان کوچولو با لوسه های آویزون بهش خیره شد، درسته قلبش اروم تر شد و دیگه حرفی نزد، بلکه اینبار با شتاب خودشو پرت کرد تو بغلش، چانیول اومد، همش واقعیت بود.
اون اتفاقا خیالات نبودن!!
همین قدر براش کافی!!

VOUS LISEZ
course you demon 😈
FanfictionCompleted✅ Short story📜 "Tale of the demon, who fall in love with a human"🐾🌻 ☆ ☆ 🐬Start: may 2,2024 🦋Finished: may 29,2024 ☆ ☆ By:Nana.pink🐷 Gener:romance,fantasy,comedy, age limit🔞 Couple:chanbaek•°• ☆ ☆ تا حالا فکر کردی، چی میشه اگه یک شیط...