Pt17[توهم طلسم]

64 24 31
                                    

آفتاب و روشنایی روز باقدرت پشت پلک‌هاش خودنمایی می‌کرد، کمی پلک‌هاش رو تکون داد و از دستش برای جلوگیری از نوری که اذیتش می‌کرد، استفاده کرد.

حالا کامل بیدار شده بود؛ ولی انقدری جای راحتی خوابیده بود که دلش نمیخواست از جاش ذره‌ای تکون بخوره‌.

-آهه... لعنت به این طلسم.

با یادآوریش درد بدی رو در قفسه‌ی سینه‌اش احساس کرد، عجیب بود که با رابطه‌ی طولانی مدت دیشب هیچ اثری از طلسم رو روی بدنش احساس نکرده بود. متعجب درجاش نشست و متفکر به گوشه‌ای خیره شد.

"دیشب، فقط موقع شروع احساس تنگی نفس داشتم"

به کای غرق درخواب نگاهی انداخت، دستش رو روی بدنش گذاشت.

"مطمئنم هیچ اثری از طلسم رو تجربه نکرده"

مطمئن بود چون رایحه‌ی پادشاه با وجود طلسم به شدت ضعیف میشد؛ ولی قوی‌تر از همیشه در تمام کل شب حتی همین حالاهم میتونست اون بوی خاص رو احساس کنه. نفس عمیقی کشید، بلند شد، باید لباس‌هاش رو می‌پوشید و مقداری غذا آماده میکرد، مسیر طولانی بود و بعد از فعالیت شب‌گذشته باید انرژی لازم بدنشون رو تامین و از جنگل وهم باید عبور می‌کردند؛ اما رات پادشاه یک‌روز اون‌ها رو از مسیرشون عقب‌تر انداخته بود.

                        ***********
حس میکرد چیزی رو که خیلی وقت پیش گم کرده رو حالا بهش نیاز داره، این سردرگمی به قدری کلافه‌اش کرده بود که نمی‌تونست روی هیچ‌کدوم از طلسم‌ها یا معجون‌هاش تمرکز کنه.

-قربان... از قبیله جانگ درخواست ملاقات دارید.
-همه رو رد کن! حوصله‌ی هیچ‌کسی رو ندارم.

شاگرد بی‌چاره از عصبانیت مخفی درصدای انامیل قدمی به عقب برداشت و به سمت ورودی حرکت کرد.
نفهمید چطور ولی به سرعت اون شخص رو از جلوی کلبه دور کرد. فکرش مشغول جادوگری بود که خیلی وقت بود به این حال ندیده بودتش!

-آخرین بار کی بود؟ زمانی که طرد شد؟

نفسش رو با صدا بیرون فرستاد و برای کلاغی که همیشه همراهیش میکرد، غذایی از تکه نون‌های خشک شب گذشته گذاشت.

-به نظرت اون چشه؟ باز چرا این شکلی شده؟

با تکه نونی بازی میکرد که انامیل به‌سرعت از جلوش گذشت.

-کجا میرید قربان؟
-به تو مربوط نیست، سرت تو کار خودت باشه!
-ولی...
-خفه‌شو!

در رو محکم کوبید و به درختی که انامیل با تبدیل شدن به شاهین روش نشسته بود نگاهی انداخت.

-شاهین؟ قراره کجا بری؟ خیلی دور؟

انامیل به اطراف نگاه کرد، باید می‌رفت؟ نمیدونست دقیقا داره چیکار میکنه! اون فقط کمی، فقط کمی دلتنگ شده بود.

The King's Talismanحيث تعيش القصص. اكتشف الآن