موهای خیسش رو به دست گرفته بود و با باد سشوار سعی در خشک کردنشون داشت. مادرش با زنانگی خاصی مشغول زدن رژلبش بود و بکهیون شونه چوبی رو بار دیگه لای موهای مادرش فرو برد.
سشوار رو کنار گذاشت و شروع به گیس کردن موهای فرشته تاریکی کرد.
-نمیخواد گیسشون کنی.
-آسیب میبینن.
مادرش رژلب توی دستش رو کنار گذاشت و لبخندی زد.
-موندم چنین موجودی با درکی چطور دوست دختر نداره.
-بارداری مادر جان. از ترس بارداری نزدیک نمیشن، فرشته تاریکی.
-شاید هم از ترس جونشون باشه. نگاهت رو دیدی؟
-فرشته تاریکی از نگاهم میترسه؟
-چطور از خلق کردهی خودم بترسم؟ احمق شدی؟
-به گمونم که هیچکس توی این خونه از این نگاه نمیترسه. حتی زنی مثل تو.
-مهربونتر باش.
پسر کش رو دور موهای زن انداخت و مانع از باز شدن بافت شد.
-مثل کای مهربون باشم؟
-حتی اگه من مقایسهت نکنم خودت، خودت رو مقایسه میکنی؟
-تمام عمرم مقایسه شدم و حالا میخوای که دنبال حقیقت واقعی خودم باشم؟
-سیگار میکشی؟
-باید ترک کنی. سنت داره میره بالا.
-پس اهمیت میدی؟
-معلومه که اهمیت میدم وقتی وارد اتاقت میشم بوی مامانم روحس کنم.
مادر دوباره لبخند سفیدش رو نشون داد و بکهیون رو بغل کرد.
-وقتی حالت خوبه همه چیز بهتره بکهیون.
-وقتی حالم خوبه احتمال مردنم بیشتره فرشته تاریکی.
-چرتوپرت نگو.
-مگه کای و پدرجان این رو نمیخوان؟
-به هرحال اونا نمیتونن چیزی رو از تو بخوان که خودت با اشتیاق بیشتری خواهان دادنشی.
-منظورت جونمه؟
-همه میدونیم برای دادن همین جون، مشتاقی بکهیون.
-هستم.
-این روزا حالت چطوره؟
-خوبم که بیش از حد خوب نیستم.
-خوب به نظر میای و این کافیه.
-پس محبت مادرانه همینه؟ در هرحال... این جماعت تمیزکاری رو تو دور هم جمع کردی؟
-زندگی با پدرت معایب خودش رو داره. چرا کنجکاوی؟
-درباره یکیشون کنجکاوم.
-اونا آدمای بدبخت و درعین حال قابل اعتمادین.
-از کجا میدونی؟
-بدبختها توانایی دیدن بدبختی بقیه رو ندارن.
YOU ARE READING
✦William🕯" ࣪
Romanceجنون ارثی آخرش گریبانگیر بکهیون هم شد. مگه میشد هر روز جواهرسازی پدرش رو ببینه و نفسش بند نیاد؟ این اعجوبه که اتفاقا با قاتل دیگهای سر و سری داشت توی دو چشم پسر زل میزد و روحش رو میخورد. مینیونگ هم همیشه نگران این رابطه پدر و پسری بود اما فکر ن...