Jimin pov
سلام من جیمینم شب تولد ۲۵ سالگی والدینمو از دست دادم.یادمه که رفته بودیم مسافرت و من اونروز تولدم بود همه خوشحال بودیم.اون مسافرت نحس همش بخاطر تولد من بود.
اهه...از خودم متنفرم .....همش تقصیر من بود.
من چون تولدم بود اصرار کردم بریم مسافرت.اون روز پدرم خسته بود و تازه از سر کار اومده بود.
منم با ۲۵ سال سن شبیه بچه ها اصرار کردم که چون تولدمه بریم مسافرت .پدرم با اینکه خسته بود قبول کرد
توی راه که بودیم پدرم فقط یه لحظه خوابش برد و.....
تموم.تصادف کردیم.ماشین از مسیر خارج شده بود و رفته بود اون سمت جاده و یه ماشینم روبرومون بودو با سرعت زیاد و محکم باهم برخورد کردیم
پدرو مادرم چون جلو بودن فوت شدن و منم دست و پامو شکست.
سرمم آسیب دید .اما دکتر گفتش که اتفاق جدی نیفتاده واسه سرم.
تا چند روز من توی بیمارستان بودیم و کسی هم نبود که بهم سر بزنه آخه کسیو نداشتم.
فقط ۶ تا پسر خاله داشتم که اصلا ندیده بودمشون اما اسماشونو میدونستم
جین هیونگ
نامجون هیونگ
یونگی هیونگ
تهیونگ هیونگ
جونگکوک هیونگ
هوسوک هیونگ
چند روز بعد از مرخصی توی خونه نشسته بودیم که تلفنم زنگ خورد.یه شماره ی ناشناس بود.
جواب دادم+الو...بفرمایید
_تو پارک جیمینی؟اون کیه؟چطور منو میشناسه؟
+بله خودم هستم .کاری دارید؟
_پسر خالتم جین
+اوه سلام جین هیونگ خوبی؟
_شنیدم تصادف کردین.چیشده؟
اشک توی چشمام حلقه زد.
+هق...جین..ه.هیونگ...اوما ..و..ا.اپا..از پیش..شم..رفتن.
_چی ؟جیمین چی میگی؟
+جین هیونگ میشه..میشه هقق..بیام..با شما زندگی کنم؟
من خیلی تنهام._جیمین . کجایی بیام دنبالت؟
+خو..خونم
_باشه وسایلتو جمع کن.دارم میام
.
.
.«چند دقیقه بعد»
با صدای زنگ در بیرون رفتم و ماشین مدل بالا و مشکی با شیشه های دودی دیدم.
حتما جین هیونگه.چمدونمو برداشتم و از خونه بیرون زدم .
سمت ماشین رفتم و در عقب ماشین و باز کردم و نشستم.+سلام جین هیونگ
_تو قبلاً منو دیدی؟
با این سوال یه لحظه شوک شدم.

YOU ARE READING
i,m jimin.
Fanfictionفول اسمات.کاپل ها:ویکوک. یونمین غمگین. گاهی شکنجه ای . (اگر فیکای اسمات دار و شکنجه ای نمیخونید این فیک بدردتون نمیخوره) داستان در مورد پسری به نام جیمینه...پارک جیمین. جیمین پسریه که خانوادشو توی یک تصادف از دست میده و حالا باید با ۶تا پسر خاله...