دستش رو دور ساعد آلفا انداخت و منتظر موند تا پسر بزرگ تر قدم برداره و وارد مهمونی بشن اما آلفا ایستاده بود و تکون نمیخورد. مهمون های دیگه از کنارشون رد میشدن و وارد ساختمون میشدن و گهگاهی بهشون سلام میکردن و آلفا در جواب فقط سرش رو تکون میدادآلفا با دست آزادش، سیگاری بیرون کشید و فندکش رو به دست مینهو داد تا سیگارش رو براش روشن کنه. امگا چند ثانیه ای به فندک طلایی توی دستش نگاه کرد و وقتی حرکت چشم های آلفا، که داشت به سیگار توی دستش اشاره میکرد، رو دید؛ دستش رو روی سنگ چخماق فندک کشید و آتیش شعله ور شد.
چان سیگار رو روی لب خودش گذاشت و سرش رو به فندک نزدیک کرد و بعد از روشن کردن سیگار، کام عمیقی گرفت اما اینبار برخلاف همیشه دودش رو توی صورت پسر کوچک تر فوت نکرد. سرش رو به سمت مخالف مینهو چرخوند و دود رو توی فضا پخش کرد و بعد به چشم های متعجب امگا خندید
_نمیخوایم همین اول کار بوی سیگار بدی!ساعدش رو از بین دست پسر کوچک تر بیرون کشید و رو به روش ایستاد و با سیگاری که هنوز بین انگشت اشاره و وسطش بود، دست هاش رو به سمت کروات امگا برد و براش مرتبش کرد.
آلفا گفته بود نمیخواد مینهو بوی سیگار بگیره اما حالا که با سیگار توی دستش در حال مرتب کردن کروات امگا بود، تمام دود سیگار توی صورت مینهو پخش میشد و مطمئن بود وقتی آلفا عقب بره، حتی از خود پسر بزرگ تر هم بیشتر بوی سیگار میده و امگا دلیل این کار رو میفهمید. آلفا میخواست با بوی سیگاری که روی مینهو میمونه مالکیتش رو روی پسر کوچک تر، هر چند کم و اندک، نشون بده
_حالا درست شد!
چان دست هاش رو از کروات مینهو برداشت و گفت. امگا گردنش رو خم کرد و نگاهی به کروات خودش کرد. کروات از قبل هم کج تر شده بود و باعث شد ناخودآگاه لبخند بزنه. آلفا صرفا برای اینکه بوی سیگار رو روی مینهو بنشونه یک ربع تمام به کرواتش ور رفته بودچان آرنجش رو جلو آورد و منتظر به مینهو نگاه کرد و ثانیه ی بعد امگا دوباره ساعد دست پسر بزرگ تر رو گرفته بود. آلفا سیگار نیمه سوخته ای که فقط یه پک ازش زده بود رو روی زمین انداخت و با پا خاموش کرد و بعد بالاخره به سمت ساختمون قدم برداشت
هرچقدر به ساختمون نزدیک میشدن افراد بیشتری رو میدیدن. حجم سلام ها و سر تکون دادن ها اونقدری زیاد بود که آلفا تصمیم گرفته بود کاملا بیخیال جواب دادنشون بشه و مینهو هم گهگاهی سرش رو کمی خم میکرد
نگاه های مردم داشتن معذبش میکردن. این اولین حضورش توی جمع، بعد از یکسال، بود. آخرین باری که بیشتر این افراد رو دیده بود توی مراسم ازدواجش با آلفا بود. بعضی ها رو حتی اون موقع هم ندیده بود. حالا بعد از یکسال و خورده ای، همه با نگاه های سنگین و صورت های ماسک زده بهش سلام میکردن و وقتی که رد میشد، اونقدر بلند پشت سرش پچ پچ میکردن که صداشون به راحتی به مینهو میرسید
YOU ARE READING
crocodile cigarette (chanho)
FanfictionCompleted دست هاش محکم تر دور گردن امگا حلقه شدن و به دیوار پشت سرش چسبوندنش _ها؟ فکر میکنی زندگی راحتی داشتم؟ فکر میکنی راحته که هر شب توی یه کمد کوچیک زندونی بشی و توی دلت بلند بلند التماس کنی و بخوای که کر بشی تا صدای ناله های مادر فاحشه ات زیر د...