روی عرشه ایستاده بود و خودش هم نمیدونست که داره به چه چیزی نگاه میکنه. به دریا؟ به افق؟ به خورشید؟ به انعکاس کشتی روی آب؟ به آینده ی مضخرفی که از خیلی وقت پیش براش نوشته بود؟ و یا به گذشته ای که ای کاش هرجور دیگه ای بود به جز این گره ی مبهم و بازنشدنی؟
صدای آلفا توی گوشش زنگ میخورد. صدای بغض آلودی که با خستگی و لرزش بهش پناه میاره و زمزمه میکنه: من میترسم تی بگ
آلفاش میترسید. چان کنار کسی که قرار بود بهش آسیب بزنه، مظلوم ترین ورژن خودش رو نشون داده بود و مثل یه پسر بچه ی ده ساله از ترسش صحبت کرده بود
چان از گذشته ای که داست میترسید. از صدای خون، از بوی مرگ، از رنگ مضخرف ترسی که هنوز توی تک تک سلول هاش رخنه کرده و بیرون نمیومد، چان از خودش، از چانی که این گذشته ی چرکین ساخته بود، میترسید
ترسیده بود که اون شکلی توی بغل مینهو جمع شده بود و ترسش رو بیان کرده بود. خسته شده بود، لرزیده بود، ترسیده بود و اعتماد کرده بود. به مینهویی که قرار بود یه خنجر تیز توی دستش بگیره و قلب پر از اعتماد پسر بزرگتر رو پاره کنه اعتماد کرده بود
_بلاخره اومدی
صدای چانگبین از پشتش بهش اطلاع داد و باعث شد برگرده و به جفتش، جقت قبلیش، نگاه کنه. نگاه غمگین چانگبین روش نشست و با فاصله ی کمی ازش، به عرشه تکیه داد_سه روز تمامه که دارم سعی میکنم یه جایی تنها گیرت بیارم و باهات صحبت کنم
درسته. سه روز تمام بود که مینهو از چانگبین دوری میکرد چون میدونست که موضوع بحثشون نمیتونه چیزی به جز دستگیری چان باشه
_درگیر بودم_درگیر اون آلفا؟
چانگبین با لحن تلخی پرسید. مارک مینهو هنوز روی گردنش بود اما امگای جلوییش، امگایی که یه روزی امگای خودش و جفتش حساب میشد، حالا مارک یه آلفای دیگه رو داشت. هیچ چیزی، حتی اون یکسال دوری و بدبختی، نتونسته بود چانگبین رو تا این حد عصبی کنه._چانگبین!
با لحن سرزنش گری پسر کوچک تر رو خطاب کرد و وقتی سر چانگبین با یه لبخند غمگین پایین افتاد، بی طاقت آه کشید. جلو رفت و دستش رو روی بازوی پسر کوچک تر گذاشت و آروم نوازشش کرد_دوستش داری مگه نه؟
صدای چانگبین آروم اما با قدرت بود. انگار میدونه که بعد از پرسیدن این سوال چه جوابی در انتظارشه
_چانگبین..._دوستش داری که این شکلی دست و پا میزنی. من تک تک حالت هات رو حفظم هیونگ! دلت لرزیده، همون طوری چشم هات همین الان دارن میلرزن هم لرزیده. عصبی شدی، در موردش کنجکاو شدی، میخوای بغلش کنی...
صداش شکست_دلت براش میسوزه. میدونی که نباید آره؟ میدونی که این کسی که دل و چشم هات به خاطرش میلرزن همون کسیه که این همه وقت دنبالش بودیم تا بندازیمش پشت میله های زندان؟ میدونی که احتمال ارتباطش با باند فلس بالاست؟ میدونی که به احتمال زیاد یکی از مهره های اصلی قاچاق پارچه و احتمالا اسلحه و مواد مخدره
دستش از روی بازوی پسر کوچک تر پایین افتاد
YOU ARE READING
crocodile cigarette (chanho)
FanfictionCompleted دست هاش محکم تر دور گردن امگا حلقه شدن و به دیوار پشت سرش چسبوندنش _ها؟ فکر میکنی زندگی راحتی داشتم؟ فکر میکنی راحته که هر شب توی یه کمد کوچیک زندونی بشی و توی دلت بلند بلند التماس کنی و بخوای که کر بشی تا صدای ناله های مادر فاحشه ات زیر د...